به كابين خسرو رضا داده ايم به روزى كه فرمان دهد شهريار به درگاه خسرو خرامش كنيم چو دستور فرزانه پاسخ شنيد رخ شه برافروخت از خرمى جوابى كه در گوش گرد آورد به روزى كه طالع برومند بود جهان جوى بر رسم آباى خويش به رسم كيان نيز پيمان گرفت در آن بيعت از بهر تمكين او بفرمود تا كاردانان دهر به منسوج خوارزم و ديباى روم سپاهان بدانسان كه ميخواستند كشيدند بر طره ى كوى و بام علم ها به گردون برافراختند پر از كله شد كوى و بازارها نشاندند مطرب بهر برزنى شكر ريز آن عود افروخته ز خيزان طرف تا لب زنده رودز بس رود خيزان كه از مى رسيد ز بس رود خيزان كه از مى رسيد
كه از تخمه خسروان زاده ايم كه پيوند را باشد آن اختيار به آئين پرستيش رامش كنيم سوى شاه شد باز گفت آنچه ديد كه صيد جواب خوشست آدمى نيوشنده را دل به درد آورد نظرها سزاوار پيوند بود پريزاده را كرد همتاى خويش وفا در دل و مهر در جان گرفت به ملك عجم بست كابين او در آرايش آرند بازار و شهر مطرز كنند آن همه مرز وبوم به ديبا و گوهر بياراستند شقايق نمطهاى بيجاده فام جهان را نوآرايشى ساختند دگرگونه شد سكه ى كارها اغانى سرائى و بربط زنى عدو را چو عود و شكر سوخته زمين زنده گشت از نواى سرودلب رامشان رود را مي گزيد لب رامشان رود را مي گزيد