گلاب سپاهان و مشك طراز شفق سرخ گل بسته بر سور شاه سپهر از شكر كوشكى ساخته همه بوم و كشور ز شادى بجوش چو شب جلوه كرد از پرند سياه صدف بود گفتى مگر ماه چرخ ز بهر شه آن ماه مشگين كمند فرستاد هر دو به مشكوى شاه دگر روز چون آفتاب بلند دل شاه روم از پى آن عروس يكى مجلس آراست از رود و مى به مى لهو مي كرد با مهتران ببخشيد چندان در آن روز گنج چو شب عقد خورشيد درهم شكست به پيروزه ى بوسحاقيش داد ملك يافت بر كام دل دسترس كه تا روشنك را چو روشن چراغ چنين گفت با روشنك مادرش كه ياقوت يكتاى اسكندرىبدين عقد دولت پناهى كنيم بدين عقد دولت پناهى كنيم
سر شيشه و نافه كردند باز طبق پر شكر كرده خورشيد و ماه ز گل گنبدى ديگر افراخته مغنى برآورده هر سو خروش رخ و زلف آراست از مشك و ماه درو غاليه سوده عطار كرخ ز چشم و دهان ساخت بادام و قند كه در خورد مشكو بود مشك و ماه عروسانه سر بركشيد از پرند به شورش در افتاد چون زنگ روس كه مينو ز شرمش برآورد خوى سر و ساغرش هر دو از مى گران كه آمد زمين از كشيدن به رنج عقيقى در آمد شفق را به دست سخن بين كه با بوسحاقان فتاد به مشكوى مشگين فرستاد كس بيارند با باغ پيراى باغ ز روشن روان شاه اسكندرش چو همتاى در شد به هم گوهرىهمان ميرى و پادشاهى كنيم همان ميرى و پادشاهى كنيم