نبايد سر از حكم او تافتن كمر كن سر زلف بر بند كيش جز او هر كه او با تو سر مي زند به گوش تو گر حلقه ى زر بود مداراى او كن كه داراى ماست پذيرفت ازو دختر دل نواز پريزاده را از پى بزم شاه به خلوتگه خسروش تاختند پس آن كه شد پيشكشهاى نغز سبك مادر مهربان دستبرد كه از تخم شاهان و گردنكشان نگويم گرامي ترين گوهرى پدر كشته اى بى پدر مانده اى سپردم به زنهار اسكندرى پذيرفت شاهنشه از مادرش به سوسن سپردند شمشاد را شه از لعل آن گوهر شاهوار پريچهره اى ديد كز دلبرى خرامنده سروى رطب بار اوفريبنده چشمى جفاجوى و تيز فريبنده چشمى جفاجوى و تيز
كه نتوان ازو بهترى يافتن كه فرخ بود بر تو فرخندگيش چو زلف تو سر بر كمر ميزند چو بى او بود حلقه ى دربود چو دارا دلش بر مداراى ماست پذيرفتى سخت با شرم و ناز نشاندند در مهد زرين چو ماه ز نظارگان پرده پرداختند كه بينندگان را برافروخت مغز گرامى صدف را به دريا سپرد همين يك سهى سرو مانده نشان سپردم به نامي ترين شوهرى يتيمى ولايت برافشانده اى تو دانى و فردا و آن داورى نهاد افسر همسرى بر سرش چمن جاى شد سرو آزاد را به گوهر خريدن درآمد به كار پرستنده شد پيكرش را پرى شكر چاشنى گير گفتار اودوا بخش بيمار و بيمار خيز دوا بخش بيمار و بيمار خيز