جهان گر چه زير كمند آمدش نيازرد كس را ز گردنكشان اگر نيز پهلو زنى را بكشت وگر بوم و شهرى ز هم برگشاد زمانه جز اين بود نبيند صواب سكندر كه كرد آن عمارت گرى ز پرگار چين تا حد قيروان ويقت طلب كرد هر سرورى از آن تحفه ها كان بود دلفريب جهاندار فرمود كز مشك ناب ازان پس كه چندى برآمد براين خديو جهان در جهان تاختن هنرنامه هاى عرب خوانده بود كه چون در عجم دستگاهش بود همان كعبه را نيز بيند جمال چو ملك عجم رام شد شاه را به خروارها گنج زر بر گرفت سران عرب را زر افشان او چو ديدند فيروزى لشكرشچنان تاخت بر كشور تازيان چنان تاخت بر كشور تازيان
نكرد آنچه نادلپسند آمدش پديد آوريد ايمنى را نشان ازو بهترى را قوى كرد پشت ازان به يكى شهر ديگر نهاد كه اينرا كند خوب و آنرا خراب كجا تا كجا سد اسكندرى به درگاه او گشت پيكى روان به زنهار خواهى ز هر كشورى فرستاد هر كس به آيين و زيب نويسند هر جانبى را جواب سرى چند زد آسمان بر زمين برآراست عزم سفر ساختن در آن آرزو سالهامانده بود عرب نيز هندوى راهش بود شود شاد از آن نقش فيروز فال به ملك عرب راند بنگاه را به عزم بيابان ره اندر گرفت سرآورد بر خط فرمان او عرب نيز گشتند فرمانبرشكزو تازيان را نيامد زيان كزو تازيان را نيامد زيان