روان كرد مركب چو كار آگهان بسى گنجهاى گرانمايه برد درآمد ز درگاه و بوسيد خاك سكندر جهاندار گيتى نورد نوازشگرى را بدو راه داد بپرسيدش اول به آواز نرم بفرمود تا خازن زود خيز سزاوار او خلعتى شاهوار ز ديبا و گوهر ز شمشير و جام چنان كرد گنجور كار آزماى دوالى ملك چون به نيك اخترى ز طوق زر و تاج گوهر نشان به شكر شهنشه زبان برگشاد شتابنده تر شد در آن بندگى ميان بست بر خدمت شهريار به خسرو پرستى چنان خاص گشت بدان مرز روشنتر از صحن باغ سوادى چنان ديد داراى دهر چنين گفت با پور دهقان پيردر آن بوم آراسته چون بهشت در آن بوم آراسته چون بهشت
به بوسيدن دست شاه جهان به گنجينه داران خسرو سپرد دل از دعوى دشمنى كرد پاك چو ديد آنچنان مردى آزاد مرد به نزديك تختش وطنگاه داد به شيرين زبانى دلش كرد گرم كند پيل بالا بر او گنج ريز برآرايد از طوق و از گوشوار دهد زينت پادشاهى تمام كه فرمود شاهنشه خوب راى بپوشيد سيفور اسكندرى شد از سرفرازان و گردنكشان ز يزدان بر او آفرين كرد ياد سرافراز گشت از سرافكندگى وزان پس همه خدمتش بود كار كه از جمله ى خاصگان درگذشت فروزنده شد چشم شه چون چراغ برآسود و از خرمى يافت بهر كه تفليس از او شد عمارت پذيرشب و روز جز تخم نيكى نكشت شب و روز جز تخم نيكى نكشت