نشان جست و آمد به درگاه شاه زده بارگاهى بريشم طناب فرود آمد از بارگى بار خواست رقيبان بارش گشادند بار سران جهان ديد در پيشگاه كمر بر كمر تاجداران دهر چنان كز بسى رونق و نور و تاب همه گشته با نقش ديوار جفت عروس حصارى چو ديد آن حصار زمين بوسه داد آفرين برگرفت بفرمود خسرو كه از زر ناب عروسى چنان را نشاند از برش بپرسيد و بس مهربانى نمود نشيننده را چون دل آمد بجاى كه سالار خوان خورد خوان آورد نخستين ز جلاب نوشين سرشت يكى جوى از آن حوض نوشين گلاب نهادند خوان آنگهى بى دريغ ز هر نعمتى كايد اندر شمارحريرى رقاق دو پرويزنى حريرى رقاق دو پرويزنى
سر نوبتى ديد بر اوج ماه ستونش زر و ميخش از سيم ناب زمين بوس شاه جهاندار خواست درآمد به نوبتگه شهريار سرافكنده در سايه ى يك كلاه به پيش جهان جوى پيروز بهر شده چشم بيننده را زهره آب نه ياراى جنبش نه آواى گفت بلرزيد از آن درگه تنگبار درو مانده آن شير مردان شگفت يكى كرسى آرند چون آفتاب عروسان ديگر فراز سرش بدان آمدن شادمانى نمود اشارت چنان رفت با رهنماى خورشهاى خوش در ميان آورد زمين گشت چون حوضهاى بهشت نه خسرو كه شيرين نديده به خواب گراينده شد گرد عنبر به ميغ فرو ريخته كوهى از هر كنارچو مهتاب تابنده از روشنى چو مهتاب تابنده از روشنى