گشودن اسكندر دز دربند را به دعاى زاهد - شرف نامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرف نامه - نسخه متنی

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گشودن اسكندر دز دربند را به دعاى زاهد





  • چو نزديك غار آمد از راه دور
    پرستنده چون پرتو نور ديد
    فرشته وشى ديد چون آفتاب
    جهانديده نزد جهاندار تاخت
    بدو گفت شخصى بهى پيكرى
    شه از مهربانى بدو داد دست
    بپرسيد از او كاشناى تو كيست
    چه دانستى اى زاهد هوشيار
    دعا كرد زاهد كه دلشاد باش
    به اقبال باد اخترت خاسته
    اگر زانكه بشناختم شاه را
    نه آيينه تنها تو دارى بدست
    به صد سال كو را رياضت زدود
    دگر آنچه پرسد خداوند راى
    به نيروى تو شادم و تندرست
    ز مهر و زكين با كسم ياد نيست
    جهان را نديدم وفا داريى
    چو برسختم انديشه ى كار خويش
    بريدم ز هر آشنائى شمار به بسيار خوارى نيارم بسيچ
    به بسيار خوارى نيارم بسيچ



  • به غار اندر افتاد از آن شمع نور
    ز تاريكى غار بيرون دويد
    برآورده اقبال را سر ز خواب
    به نور جهاندارى او را شناخت
    گمانم چنانست كاسكندرى
    درون رفت و پيشش به زانو نشست
    ز دنيا چه پوشى و خورد تو چيست
    كه اسكندرم من درين تنگ غار
    ز بند ستمگارى آزاد باش
    به نيروى اقبالت آراسته
    شناسد به شب هر كسى ماه را
    مرا در دل آيينه اى نيز هست
    يكى صورت آخر تواند نمود
    كه چونست زاهد در اين تنگ جاى
    تنومندتر ز آنچه بودم نخست
    كس از بندگان چون من آزاد نيست
    نخواهد كس از بى وفا ياريى
    همين گوشه ديدم سزاوار خويش
    بس است آشناى من آموزگار كه پرى دهد ناف را پيچ پيچ
    كه پرى دهد ناف را پيچ پيچ


/ 374