دگر باره مجلس بياراستند كس آمد كه دژبان اين كوهسار بفرمود شه تا درآرند زود چو بر شه دعا كرد از اندازه بيش خبر كرد كامشب ز نيروى شاه دو برج رزين زين دز سنگ بست ز خشم خدا منجنيقى رسيد گرش منجنيق تو كردى خراب خرابيش دانم نه زين لشگرست چو حكم دز آسمانى تراست نگه كرد شه سوى لشكر كشان چهل روز باشد كه مردان كار به چندين سر تيغ الماس رنگ به آهى كه برداشت بى توشه اى شما را چه رو مينمايد درين بزرگان لشكر به عذرآورى زمين بوسه دادند در بزم شاه قوى باد در ملك بازوى تو چنين حرفها را تو دانى شناختچو ما نيز از اين پرده آگه شديم چو ما نيز از اين پرده آگه شديم
به رامش نشستند و مى خواستند ستاد است بر در به اميد بار درآمد بر شاه و خدمت نمود كليد در دز بينداخت پيش خرابى درآمد بيدين قلعه گاه ز برج ملك دور درهم شكست دز افتاد و ناگاه درهم دريد به ذره كجا ريختى آفتاب كه اين منجنيق از دزى ديگرست تو دانى و دز حكمرانى تراست كزين به دعا را چه باشد نشان به شمشير كوشند با اين حصار نسفتند جو سنگى از خاره سنگ فرو ريخت از منظرش گوشه اى كه بى نيك مردان مبادا زمين پشيمان شدند از چنان داورى كه خالى مباد از تو تخت و كلاه بقا باد نقد ترازوى تو كه يزدان ترا سايه خويش ساختبراه آمديم ارچه از ره شديم براه آمديم ارچه از ره شديم