وشق نيفه هائى چو برگ بهار غلامان گردن برافراخته وشاقان موكب رو زود خيز چو نزلى چنين خوب و آراسته به استاد گاران درگه سپرد درآمد به درگاه شاه جهان جهانشاه برخاست ناميش كرد چو دادش ز دولت درودى تمام كه جام جهان بين و تخت كيان سريرى ملك پاسخش داد باز كيومر از خيل تو چاكرى ستاره كمان ترا تير باد كليدى كه كيخسرو از جام ديد جز اين نيست فرقى كه ناموس و نام چو رفتند شاهان بيدار تخت به تخت تو آفاق را باد نور چه مقصود بد؟ شاه آفاق را پى بارگى سوى اين مرز راند جهان خسروش گفت كاى نامدارچو شد تخت من تخت كاوس كى چو شد تخت من تخت كاوس كى
بنفشه برو ريخته صد هزار يكايك همه رزم را ساخته به ديدار تازه به رفتار تيز روان كرد و با او بسى خاسته كه عاجز شد آنكس كه آنرا ببرد دو تا كرد قامت چو كارآگهان به شرط نشاندن گراميش كرد بپرسيدش از قصه تخت و جام چگونست بى فر فرخ بيان كه اى ختم شاهان گردن فراز فريدون ز ملك تو فرمانبرى كمندت سپهر جهانگير باد در آيينه ى دست تست آن كليد تو ز آيينه بينى و خسرو ز جام ترا باد جاويد ديهيم و تخت مباد از سرت سايه تاج دور كه نو كرد نقش اين كهن طاق را بر و بوم ما را به گردون رساند ز كيخسروان تخت را يادگارهمان خوردم از جام جمشيد مى همان خوردم از جام جمشيد مى