درآمد ز در ديدبانى پگاه رسيد اينك از دور خاقان چين جهان در جهان لشگر آراسته ز بس پاى پيلان كه آزرده راه سپاهى كه گر باز جويد بسى همه آلت جنگ برداشته نشسته ملك بر يكى زنده پيل چو زين شعبده يافت شاه آگهى نشست از بر باره ى ره نورد به پرخاش خاقان كمر بست چست بفرمود تا كوس روئين زدند برآراست لشگر چو كوه بلند سر آهنگ تا ساقه از تير و تيغ چو خاقان خبر يافت از كار او برون آمد از موكب قلبگاه بگوئيد كارد عنان سوى من سكندر چو آواز چينى شنيد برون راند پيل افكن خويش را به نفرين تركان زبان برگشادز چينى بجز چين ابرو مخواه ز چينى بجز چين ابرو مخواه
كه غافل چرا گشت يكباره شاه بدانسان كه لرزد به زيرش زمين ز بوق و دهل بانگ برخاسته شده گرد بر روى خورشيد و ماه نبيند به يكجاى چندان كسى چو دريائى از آهن انباشته ز ما تا بدو نيست بيش از دو ميل فرود آمد از تخت شاهنشهى برآراست لشگر به رسم نبرد كه نشمرد پيمان او را درست به ابرو دراز چينيان چين زنند به شمشير و گرز و كمان و كمند برآورد كوهى ز دريا به ميغ كه آمد سكندر به پيكار او به آواز گفتا كدامست شاه ندارد نهان روى از روى من قباى كژآگن به چين دركشيد رخ افكند پيل بدانديش را كه بى فتنه تركى ز مادر نزادندارند پيمان مردم نگاه ندارند پيمان مردم نگاه