سخن راست گفتند پيشينيان همه تنگ چشمى پسنديده اند وگر نه پس از آنچنان آشتى در آن دوستى جستن اول چه بود مرا دل يكى بود و پيمان يكى خبر نى كه مهر شما كين بود اگر ترك چينى وفا داشتى مرا بسته عهد كردى چو ديو اگر كوه پولاد شد پيكرت نجنبد ز ياجوج پولاد خاى تذروى كه بر وى سرآيد زمان ملخ چون پرسرخ را ساز داد اگر سر گرائى ربايم كلاه مرا زيت و زنبوره در كيش هست سپهدار چين گفت كاى شهريار همان نيكخواهم كه بودم نخست چو گشتم پذيراى فرمان تو از اين جنبش آن بود مقصود من بدانى كه من با چنين دستگاهنباشم چنين عاجز و روز كور نباشم چنين عاجز و روز كور
كه عهد و وفا نيست در چينيان فراخى به چشم كسان ديده اند ره خشمناكى چه برداشتى وزين دشمنى كردن آخر چه سود درستى فراوان و قول اندكى دل ترك چين پر خم و چين بود جهان زير چين قبا داشتى به بدعهدى اكنون برآرى غريو وگر خيل ياجوج شد لشگرت سكندر چو سد سكندر ز جاى به نخجير شاهينش آيد گمان به گنجشك خطى به خون باز داد وگر پوزش آرى پذيرم گناه چو زنبور هم نوش و هم نيش هست نپيچيده ام گردن از زينهار به سوگند محكم به پيمان درست نبندم كمر جز به پيمان تو كه خوشبو كنى مجمر از عود من كه بر چرخ انجم كشيدم سپاهكه برگردم از جنگ بى دست زور كه برگردم از جنگ بى دست زور