در آنوقت كان شغل مي ساختند به صورتگرى بود رومى به پاى هر آن نقش كان صفه گيرنده شد بر آن رفت فتوى دران داورى نداند چو رومى كسى نقش بست شنيدم كه مانى به صورتگرى ازو چينيان چون خبر يافتند درفشنده حوضى ز بلور ناب گزارندگيهاى كلك دبير چو آبى كه بادش كند بى قرار همان سبزه كو بر لب حوض رست چو مانى رسيد از بيابان دور سوى حوض شد تشنه تشنه فراز چو زد كوزه در حوضه ى سنگ بست بدانست مانى كه در راه او برآورد كلكى به آيين و زيب نگاريد ازان كلك فرمان پذير درو كرم جوشنده بيش از قياس بدان تا چو تشنه در آن حوض آبچو در خاك چين اين خبر گشت فاش چو در خاك چين اين خبر گشت فاش
ميانه حجابى برافراختند مصقل همى كرد چينى سراى به افروزش اين سو پذيرنده شد كه هست از بصر هر دو را ياورى گه صقل چينى بود چيره دست ز رى سوى چين شد به پيغمبرى بران راه پيشينه بشتافتند بران راه بستند چون حوض آب برانگيخته موج ازان آبگير شكن برشكن مي دود بركنار به سبزى بران حوض بستند چست دلى داشت از تشنگى ناصبور سر كوزه ى خشك بگشاد باز سفالين بد آن كوزه حالى شكست بد آن حوضه ى چينيان چاه او رقم زد برآن حوض مانى فريب سگى مرده بر روى آن آبگير كزو تشنه را در دل آمد هراس سگى مرده بيند نيارد شتابكه مانى بران آب زد دور باش كه مانى بران آب زد دور باش