خم نقره خواهى وزرينه طشت زرى تا دهستسان و خوارزم و چند به خارى و خزرى و گيلى و كرد نخيزد ز مازندران جز دو چيز نرويد گياهى ز مازندران عراق دل افروز باد ارجمند از آن گل كه او تازه دارد نفس تو نيز آن به اى پيك علوى نژاد به گوهر كنى تيشه را تيز كن تو گوهر من از كان اسكندرى جهاندارى آيد خريدار تو خريدار چون بر در آرد بها چو دريا خرد گوهر از كان تنگ ز درياى او گنج گوهر مپوش ميانجى چنان كن براى صواب چو دلدارى خضرم آمد به گوش پذيرا سخن بود شد جايگير چو در من گرفت آن نصيحت گرى نهادم ز هر شيوه هنگامه اىدر آن حيرت آباد بي ياوران در آن حيرت آباد بي ياوران
ز خاك عراقت نبايد گذشت نوندى نه بينى به جز لور كند به نانباره هر چار هستند خرد يكى ديو مردم يكى ديو نيز كه صد نوك زوبين نبينى در آن كه آوازه فضل ازو شد بلند عرق ريزه اى در عراقست و بس كه گرد جهان بر نگردى چو باد عروس سخن را شكر ريز كن سكندر خود آيد به گوهر خرى به زودى شود بر فلك كار تو نشايد ره بيع كردن رها دهد كشتى در به يكباره سنگ درى ميستان گوهرى مى فروش كه هم سيخ برجا بود هم كباب دماغ مرا تازه گرديد هوش سخن كز دل آيد بود دلپذير زبان برگشادم به در درى مگر در سخن نو كنم نامه اىزدم قرعه بر نام نام آوران زدم قرعه بر نام نام آوران