بيا ساقى از خنب دهقان پير نه آن مي كه آمد به مذهب حرام بيا باغبان خرمى ساز كن نظامى به باغ آمد از شهر بند ز جعد بنفشه برانگيز تاب لب غنچه را كايدش بوى شير سهى سرو را يال بركش فراخ يكى مژده ده سوى بلبل به راز ز سيماى سبزه فروشوى گرد دل لاله را كامد از خون به جوش سرنسترن را زموى سپيد لب نارون را مي آلود كن سمن را درودى ده از ارغوان به نو رستگان چمن باز بين به سرسبزى از عشق چون من كسان هوا معتدل بوستان دلكش است درختان شكفتند بر طرف باغ به مرغ زبان بسته آواز ده سراينده كن ناله چنگ راسر زلف معشوق را طوق ساز سر زلف معشوق را طوق ساز
ميى در قدح ريز چون شهد و شير ميى كاصل مذهب بدو شد تمام گل آمد در باغ را باز كن بياراى بستان به چينى پرند سرنرگس مست بركش ز خواب ز كام گل سرخ در دم عبير به قمرى خبر ده كه سبزست شاخ كه مهد گل آمد به ميخانه باز كه روشن به شستن شود لاجورد فرو مال و خونى به خاكى بپوش سياهى ده از سايه مشك بيد به خيرى زمين را زراندود كن روان كن سوى گلبن آب روان مكش خط در آن خطه نازنين سلامى به هر سبزه اى مي رسان هواى دل دوستان زان خوشست برافروخته هر گلى چون چراغ كه پرواز پارينه را ساز ده درآور به رقص اين دل تنگ رادرافكن بدين گردن آن طوق باز درافكن بدين گردن آن طوق باز