خطبه 209-عبور از كشته شدگان جمل - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید نبی الدین اولیایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آنگاه بر فرمانداران از طرف من و گنجوران گنج خانه مسلمين كه اختيارش به دست من بود، بر مردم شهرى كه همه زير فرمان و بيعت من بودند يورش بردند و اختلاف در بين آنها افكنده جمعشان را بر من پراكندند و بر پيروان و شيعيانم تاختند، گروهى از آنان را به ريو و دستان كشتند و برخى ديگر شمشيرها را چنگ يازيده و محكم گرفته و زد و خورد كردند. و آنها را با فشار تمام به كله دشمن كوبيده و خداى را به راستى ديدار نمودند.

خطبه 209-عبور از كشته شدگان جمل

هنگام ديدن جسد طلحه و عتاب ابومحمد در اينجا دور از ديار افتاده است. به خدا قسم اين را بدانيد كه هرگز من راضى و خشنود نيستم كسانى را از اعقاب قريش مشاهده كنم كه در زير اين ستاره ها كشته و غرق در خون فتاده اند. من از فرزندان عبدمناف خونخواهى نمودم و بزرگان طايفه جمح از دست من و از مقابل تيغم گريختند حقيقت اينست كه آنها از فرمانى كه سزاوارش نبودند گردنكشى نمودند ولى گردن ناكشيده از زير فرمان سر از تن آنان جدا شد.

خطبه 210-در وصف سالكان

درباره مومن حقيقى مرد مومن عقل خود را به نور ايمان منور مى كند و نفس خود را در جان خويش بكشد تا بر اثر رياضت و عبادت پيكرش نحيف و دل سخت او نرم گردد درون و برونش فروغ يابد و بر سر راهش مشعلى درخشان تابان شود و در ميان آن درياى نور، راهى راه رستگارى گردد و روزنه هاى پرهيزگارى او را به درها و سراهاى سلامت و سعادت پيش راند و پاهايش با آرامش بدن در جاى امن و آسوده استوار شد به سبب چيزى كه دل خود را به كار واداشت و بر اثر آنچه كه پروردگارش را راضى و خشنود گردانيد.

خطبه 211-در ترغيب يارانش به جهاد

ريزش باران پروردگارى كه نعمت خويش را بر شما تمام كرد حال اداى شكرش را از شما خواهان است اوست معبودى كه سلطنت دنيائى خويش را براى شما باقى گذاشته و در چنين ميدان وسيع مسابقه امان و مهلتتان داده تا براى بدست آوردن گوى رستگارى و بندگى از يكديگر پيشى گيريد. حال بپا خيزيد، گوشه و كنار لباس خويش را جمع نمائيد و دامن همت به كمر زنيد، بندهاى جامه ها را محكم كنيد دست و دل از مهمانى برداريد كه ميدان نبرد مهيا است. چه بسيار مى شكند و تباه مى سازد خواب تصميمهاى روز را و چه بسيار تاريكيها ياد تصميمها را از خاطر بزدايد.

خطبه 212-تلاوت الهيكم التكاثر

پس از تلاوت سوره تكاثر و مقابر وه كه تا چه اندازه منظور و مرام دور است، چه زيارت كنندگان مدهوشى، چه بزرگ كار بى اندازه رسوائى، به راستى كه ديار و شهرها را از گذشتگان تهى يافتند در حالى كه جاى پند و عبرت بود، چه سترگ پند و عبرتى، مردگان را از جاى خود دور طلبيدند آيا به تيره مغاكى كه پدرانشان بدان اندراند مى نازند، يا به شماره تباه شدگان برهم مى بالند و از پيكرهاى بى جان و بدنهاى از جنبش مانده خواهان بازگشت اند، به راستى اگر به ديدار آنان فروتنى را پيشه خويش گيرند، خردمندانه تر است از اينكه بوسيله آنها خويش را به مقام فخر و ارجمندى بكشانند حقيقت اينست كه با ديدگان تار به آنها نگريستند، و درباره آنها در درياى نادانى غوطه خوردند، و اگر آنان را از عرصه هاى گشاده اين شهرهاى ويران و خانه هاى خالى مانده بپرسند، در پاسخشان گويند: آنان به حال گمشدگى در زير خاك رفتند و شما بى هشانه از دنبالشان ره برگرفته ايد، پاى بر فرق آنان مى كوبيد، به روى اجسادشان جاى مى گيريد، در واگذارده آنان مى چريد، در ويرانه هاى آنان مى نشينيد همانا روزها بين شما و آنان بسيار گريستند و بر شما نيز زارى آغاز خواهند نهاد آنان پيش رفت
گان پايان زندگى شما هستند كه زودتر به پايگاه شما رسيده اند در صورتى كه آنان داراى مقامهاى ارجمند، و وسائل افتخار و برخى پادشاه و پاره اى فرمانبر آنان بودند، در نافهاى برزخ رهى پيمودند، كه در آن راه زمين برايشان مسلط بوده، گوشتهاشان را خورد، خونهاشان را آشاميد، آنگاه از شكاف قبورشان صبح كردند، در حال جمودت و بسته شدگى كه نمود جنبشى ندارند و پنهان و گمشده هستند كه پيدا نمى شوند، ترسانيدنيها آنان را نمى ترساند، نگرانيهاى بد اندوهگينشان نسازد، از زلزله بيم و اضطرابى ندارند، گوش به بانگ رعدهاى هايل ندهند، پنهان شدگانى اند كه كسانى به انتظار بازگشتشان نيست، حاضراند و حضور ندارند جمعيتى بودند پراكنده شدند. با هم الفت داشتند از هم بريدند، اخبارشان كه نمى رسد، و شهرهاشان كه خاموش مانده است، نه از درازى مدت و دورى منزلشان مى باشد، بلكه جامى به آنان نوشانده اند كه گويائيشان به گنگى و لالى، شنوائيشان را به كرى، جنبش شان را به آرامش مبدل ساخته است، تو گوئى هنگام توصيف حالشان بدون انديشه به خاك افتادگانند و خوابيدگان.

اهل گورستان همسايگان و دوستانى هستند كه با هم انس نگيرند، و از هم ديدن نكنند، نسبتهاى آشنائى و وسائل برادرى در ميانشان كهنه و از ايشان بريده شده است، با اينكه به گرد هم جمعند بيكس اند، و يا اينكه با هم دوست بودند از هم دوراند. نه از براى شب صبحى شناسند و نه از براى شام روزى دانند، در هر يك از شب و روز كه در آن كوچيده اند، همان برايشان هميشگى است. دشواريهاى آن سرا را دشوارتر از آنچه مى ترسيدند ديدند، و نشانه هاى آن جهان را بزرگتر از آنچه مى پنداشتند نگريستند، پس آن دو پايان زندگانى براى ايشان تا جايگاه بازگشتشان كشيده است و در آن مدت است انتها درجه ترس و اميدوارى اگر آنان پس از مرگ به سخن مى آمدند، البته از توصيف آنچه كه علاينه ديدار كردند عاجز بودند، گو اينكه نشانهاشان گم، و اخبارشان منقطع گرديده ولى ديدگانى كه پذيراى عبرت اند آنان را مى نگراند، و گوشهاى هوشها از آنان مى شنوند، كه آنان بدون داشتن وسائل سخن به سخن آمده و مى گويند: آن چهره هاى شاداب و پر طراوت بسى گرفته و زشت آمد و آن پيكرهاى نرم و لطيف بى جان افتاد لباسهاى كهنه و پوسيده را در بر كرديم، تنگى گور و خوابهاى سخت ما را به رنج افكند، تر
س و وحشت را از يكديگر به ارث برديم، منزلهاى خاموش به روى ما خراب شدند آن اندامهاى شكيل و قشنگ نابود گرديد و آن صورتهاى زيبا و پاكيزه زشت شدند، اقامت ما در مسكنهاى پر دهشت به طول انجاميد، نه از اندوه گريز گاهى و نه از اين تنگى گشايشى يافتيم اگر آن مردگان را با عقل و خرد بسنجى، يا پرده اى كه آنها را از تو پوشانده است كنار رود در حالى كه گوشهايشان در اثر رسوخ جانوران خاكى در آنها نابود و كر گشته و ديدگانشان از سرمه خاك فرو رفته و زبانهايشان پس از تندى و تيزى در دهانها پاره پاره گشته و دلهاشان پس از بيدارى در سينه ها مرده و از طپش افتاده، در هر عضوى از ايشان پوشيدگى تازه كه باعث فساد و زشتى است رخ داده و راه نابودى آنها را آسان ساخته است، در حالى كه در برابر هر آسيبى تسليم اند، نه براى دفاع دستى و نه براى ناليدن دلهائى دارند اندوههاى دلها و خاشاك و خونابه چشمها را خواهى ديد كه براى آنها در هر يك از اين رسوائى و گرفتاريها حالتى است كه ديگرگون نشود و سختى است كه برطرف نگردد.

اى بسا ارجمند پيكر خوش آب و رنگى را كه زمين خورد، و او در جهان پرورده ناز و نعمت و خوشگذرانى و بزرگوارى بود، هنگام اندوه را به شادمانى مى گذرانيد. و از راه اينكه دريغ داشت فراخى عيشش به تنگى گرايد، اگر غم و اندوهى نازل مى شد خويش را به كارهاى بيهوده و بازيچه سرگرم مى ساخت آنگاه در اين بين كه او به جهان و جهان به او مى خنديد، و در سايه عيش و خوشى به غفلت مى گذرانيد ناگاه روزگار او را لگدمال خار خويش كرده، قوايش را درهم كوبيد و ابزارهاى مرگ او را چشم انداز خود قرار داده، رنجى كه علتش را نمى دانست با وى درآميخت، و به اندوهى نهان كه از پيش آن را نيافته بود و همراز و در مزاجش بواسطه بيماريها ضعف و سستى بسيارى توليد شده، با اين وصف اطمينان كاملى به بهبودى خويش داشت و شتابان پناهنده شد به آنچه كه پزشكان او را به آن عادت داده بودند از قبيل دفع گرمى به سردى و برطرف ساختن سردى به گرمى، لكن داروى سرد گرمى بيمارى را خاموش نساخته، بلكه به حرارتش افزوده و دواى گرم، سردى مرض را از بين نبرده، بلكه آن را به تندى تهييج كرد. و با ممزج هائيكه با اين گونه مزاجها سازگار است، مزاجش معتدل نشده، بلكه هر دردى را مى افزود
، تا اينكه (در اثر ماده اى بسيار و نگرفتن نتيجه) پزشكش در كارش سستى گرفت پرستارانش از وصف دردش خسته شده، در پاسخ كسانى كه از او احوال مى پرسند گنگ مانده و در نزدش از خبر غم انگيزى كه از او پنهان مى داشتند، با هم گفتگو مى كردند، يكى مى گفت حالش همانطورى كه بوده است ديگرى به خوب شدنش اميدوارشان كرده و ديگرى در مرگش آنان را امر به شكيبائى كرده، پيروى از گذشتگان را به يادشان مى آورد آنگاه در همين حالى كه (مرغ روح) آن مريض به جدائى از جهان و واگذارى دوستان بال افشان است، ناگاه غمى از غمها به او فشار آورده، هوش و ذكاوتش از كار مانده. ترى زبانش خشك افتد چه بسا پرسش مهمى كه آن را فهميده و از پاسخ آن درمانده و چه بسا صداتى سخنى كه غم انگيز است از سالخورده اى كه مورد احترام و يا از خردسالى مورد ترحم او بوده مى شنود و گوشش را به كرى مى زند. البته كه مرگ را مشكلاتى است دشوارتر از آنكه توصيف شود، يا خردهاى جهانيان آن را بپذيرد.

/ 261