از جمله خبرى است كه ضرار ابن ضمره ضبابى است به هنگام داخل شدنش به معاويه و پرسش معاويه از وى حال اميرالمومنين عليه السلام را ضرار گفت اى معاويه حاضر بودم و على را در برخى مواقفش ديدار كردم به هنگامى كه شب پرده سياه خويش را فرو آويخته و على در محراب عباداتش ايستاده، محاسن مبارك را بدست گرفته همچون دردمندى كه بر سر خاكستر سوزان باشد قرار و آرام نداشت. همچون مار گزيده بر خود مى پيچيد، و با سوز و گداز تمام مى گريست، و مى فرمود: اى دنياى غدار از على دور شو، به سوى اهلت بازگرد. آيا تو متعرض من مى شوى، آيا تو مشتاق و آرزومند منى، آن مباد كه هنگام نزديكى تو به من برسد. و خدا آن روز را نياورد چه اندازه دور است خواهش تو از من، تو برو غير مرا بفريب كه مرا در تو نيازى نيست، من تو را سه طلاق گفته ام، و رجوعى در آن نخواهد بود زندگانى در تو كوتاه، و بزرگيت كوچك، و آرزويت ناچيز و پست است، آه آه از كمى زاد و توشه، و درازى راه و بزرگى خطر.
حکمت 075
شگفتا شايد گمان تو آن باشد كه سفر ما از روى قضائى لازم و قدرى واجب بوده است، و اگر آن اينطور باشد البته ثواب و عقاب باطل وعده و وعيد ساقط بودى. بدانكه پاك پروردگار بندگانش را به اطاعت فرمان داد، و حال آنكه آنان مخير بودند، و نهيشان كرد از عصيان براى ترساندنشان و آنان را تكليفى آسان فرمود، نه تكليفى شاق و دشوار، و در برابر كار كم ثواب بسيار عطا فرمود،
حکمت 076
حكمت را هر جا باشد فرا گير، زيرا كه بعضى از آن حكمت در سينه مرد منافق است و در سينه او مضطرب و لرزان است تا بيرون آمده، و در سينه مومن كه دارنده آنست فرود آيد.