مردم براى به سامان كردن كار دنيايشان چيزى از دست نگذارند، جز آنكه خداوند چيزى براى آنان بگشايد و بگمارد كه زبانش بيش از آنچه كه از دست داده اند باشد.
حکمت 104
بسا دانشمندى كه نادانيش او را از حيات ابدى محروم مى گرداند، و دانشش به حالش سودمند نمى افتد.
حکمت 105
اين پاره گوشتى كه برگى از انسان آويخته است و آن را دل گويند، شگفت انگيزترين چيزها است براى آنكه در او است موادى از حكمت و دانش، و چيزهائى است بهر خلاف آن اگر اميد و رجا بر او عارض گردد، طمع خوارش سازد، و اگر طمع بر او هجوم آورد، حرصش از پاى درافكند، اگر نااميدى بر وى دست يابد تاسفش بكشد، و اگر كينه در وى رخنه كند، خشمش شدت يابد، و اگر خوشنودى يارش گردد هشيارى را از ياد ببرد، و اگر ترسى ناگهانش دريابد بيم نرسيدنش بكار فرو گيرد، و اگر امن و وسعتى يابد غرور و نخوتش بربايد، چنانچه اندوهى بوى رسد جزع رسوايش سازد، و اگر مالى پيدا كند از بى نيازى بسركشى گرايد، و اگر فقرش بگزد رنج و بلاى آن فقرتر گرمش سازد، و اگر گرسنگيش به رنج افكند ضعف و زبونيش از پاى دراندازد، و اگر سير شدنش بحد افراط رسد پر خوريش به آزار دارد، بنابراين دل چيزى است كه هر تقصير و كوتاهى به حالش مضر، و هر افراط و تجاوزى از حد برايش مفسد است.
حکمت 106
ايستاده راه عدل و ميانه مائيم مقصر بايد بدان برسد و مفرط متجاوز از حد بايد به سوى آن باز گردد.
حکمت 107
فرمان خداى را كس پايدار ندارد، جز آن كس كه با مردم به راه مدارا و نرمى نرود، و در مراكز طمع وارد نگردد.