بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْجوانى در حال احتضار به سر مى برد كه رسول اكرم - ص - بالاى سرش حضور يافته ، فرمود: بگو لا اله الا الله . زبان جوان بسته شد و هر چه حضرت تكرار كرد او نتوانست بگويد. به زنى كه بالاى سر جوان بود فرمود:آيا اين جوان مادر دارد؟ عرض كرد بله ، من مادر او هستم . فرمود: از دست او ناراحتى ؟ گفت : بله ، شش سال است كه با او حرف نزده ام . حضرت فرمود: از او راضى شو.آن زن گفت : رضى الله عنه برضاك يا رسول الله ؛ به خاطر رضايت تو، خدا از او راضى شود. چون اين كلمه را گفت زبان آن جوان باز شد، حضرت فرمود: بگو لا اله الا الله گفت : لا اله الا الله .حضرت فرمود: چه مى بينى ؟ عرض كرد مرد سياه بد چهره اى با لباسهاى چرك و كثيف و بويى بد و گنديده كه نزد من آمده و گلو و راه نفس مرا گرفته است .حضرت فرمود: بگو: يا من يقبل اليسير و يعفوا عن الكثير، اقبل منى اليسير واعف عنى الكثير انك انت الغفور الرحيم ^(34) آن جوان اين دعا را گفت ، حضرت به او فرمود: حال نگاه كن چه مى بينى ؟ گفت : مردى سفيد رنگ ، نيكو صورت و خوشبو، با لباسهاى پاك و پاكيزه نزد من آمد و آن مرد سياه چهره پشت كرده و مى خواهد برود. حضرت فرمود: اين دعا را تكرار كن ، تكرار كرد. فرمود: حال چه مى بينى ؟ عرض كرد: ديگر آن سياه را نمى بينم و آن شخص سفيد نزد من است و در آن وقت جوان وفات كرد. ^(35)
گناه نكردن از توبه كردن آسانتر است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْدر بنى اسرئيل عابدى بود كه دنبال كارهاى دنيا هيچ نمى رفت و دائم در عبادت بود، ابليس صدايى از دماغ خود در آورد كه ناگاه جنودش جمع شدند، به آنها گفت :چه كسى از شما فلان عابد را براى من مى فريبد؟ يكى از آنها گفت : من او را مى فريبم .ابليس پرسيد: از چه راه ؟ گفت : از راه زن ها. شيطان گفت : تو اهل او نيستى و اين ماءموريت از تو ساخته نيست ، او زنها را تجربه نكرده است . ديگرى گفت : من او را مى فريبم . پرسيد: از چه راه بر او داخل مى شوى ؟ گفت : از راه شراب ، گفت : او اهل اين كار نيست كه با اينها فريفته شود. سومى گفت : من او را فريب مى دهم ، پرسيد: از چه راه ؟ گفت : از راه عمل خير و عبادت ! ، شيطان گفت : برو كه تو حريف اويى و مى توانى او را فريب دهى .آن بچه شيطان به جايگاه عابد رفت و سجاده خود را پهن كرده ، مشغول نماز شد، عابد استراحت مى كرد، شيطان استراحت نمى كرد. عابد مى خوابيد، شيطان نمى خوابيد و مدام نماز مى خواند، بطورى كه عابد عمل خود را كوچك دانست و خود را نسبت به او پست و حقير به حساب آورد و نزد او آمده ، گفت : اى بنده خدا به چه چيزى قوت پيدا كرده اى و اينقدر نماز مى خوانى ؟ او جواب نداد، سؤ ال سه مرتبه تكرار شد كه در مرتبه سوم شيطان گفت : اى بنده خدا من گناهى كرده ام و از آن نادم و پشيمان شده ام ؛ يعنى توبه كرده ام ، حال هرگاه ياد آن گناه مى افتم به نماز قوت و نيرو پيدا مى كنم .عابد گفت : آن گناه را به من هم نشان بده تا من نيز آن را مرتكب شوم و توبه كنم كه هر گاه ياد آن افتادم بر نماز قوت پيدا كنم . شيطان گفت : برو در شهر فلان زن فاحشه را پيدا كن و دو درهم به او بده و با او زنا كن . عابد گفت : دو درهم از كجا بياورم ؟ شيطان گفت : از زير سجاده من بردار. عابد دو درهم را برداشت و راهى شهر شد.عابد با همان لباس عبادت در كوچه هاى شهر سراغ خانه آن زن زناكار را مى گرفت . مردم خيال مى كردند براى موعظه آن زن آمده است ، خانه اش را نشان عابد دادند. عابد به خانه زن كه رسيد، مطلب خود را اظهار نمود.آن زن گفت : تو به هيئت و شكلى نزد من آمده اى كه هيچ كس با اين وضع نزد من نيامده است جريان آمدنت را برايم بگو، من در اختيار تو هستم . عابد جريان خود را تعريف نمود. آن زن گفت : اى بنده خدا! گناه نكردن از توبه كردن آسانتر است وانگهى از كجا معلوم كه تو توفيق توبه را پيدا كنى ، برو، آن كه تو را به اين كار راهنمايى كرده شيطان است . عابد بدون آن كه مرتكب گناهى شود برگشت و آن زن همان شب از دنيا رفت ،