در تفسير چند سوره و نعت رسول اكرم و مدح قاضى عبدالودود - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در تفسير چند سوره و نعت رسول اكرم و مدح قاضى عبدالودود





  • كفر و ايمان را هم اندر تيرگى هم در صفا
    موى و رويش گر به صحرا نا وريدى مهر و لطف
    نسخه ى جبر و قدر در شكل روى و موى اوست
    گر قسيم كفر و ايمان نيستى آن زلف و رخ
    كى محمد اين جهان و آن جهانى نيستى
    رحمتت زان كرده اند اين هر دو تا از گرد لعل
    اندرين عالم غريبي، زان همى گردى ملول
    عالمى بيمار بودند اندرين خرگاه سبز
    زان فرستاديمت اينجا تا ز روى عاطفت
    گر ز داروخانه روزى چند شاگردت به امر
    گر ترا طعنى كنند ايشان مگير از بهر آنك
    تابش رخسار تست آن را كه مي خوانى صباح
    روبروى تو كز آنجا جانت را ما و دژ
    در دو عالم مر ترا بايد همى بودن پزشك
    هر كه اينجا به نشد آنجا برو داروش كن
    لاجرم چندان شرابت بخشم از حضرت كه تو
    ديو از ديوى فرو ريزد همى در عهد تو
    پس بگفتش اى محمد منت از ما دار از آنك
    نه تو درى بودى اندر بحر جسمانى يتيم نى تو راه شهر خود گم كرده بودى ز ابتدا
    نى تو راه شهر خود گم كرده بودى ز ابتدا



  • نيست دارالملك جز رخسار و زلف مصطفا
    كافرى بي برگ ماندستى و ايمان بي نوا
    اين ز والليل ت شود معلوم آن از والضحا
    كى قسم گفتى بدان زلف و بدان رخ پادشا
    لاجرم اينجا ندارى صدر و آنجا متكا
    اين جهان را سرمه بخشى آن جهان را توتيا
    تا ارحنا يا بلالت گفت بايد برملا
    قايد هر يك وبال و سايق هر يك وبا
    عافيت را همچو استادان درآموزى شفا
    شربتى ناوردشان اين جا به حكم امتلا
    مردم بيمار باشد يافه گوى و هرزه لا
    سايه ى زلفين تست آنجا كه مي گويى مسا
    شو به زلف تو كزين آتش دلت را ما قلا
    ليكن آنجا به كه آنجا، به بدست آيد دوا
    كاين چنين معلول را به سازد آن آب و هوا
    از عطا خشنود گردى و آن ضعيفان از خطا
    آدمى را خاصه با عشق تو كى ماند جفا
    نيست دارالملك منتهاى ما را منتها
    فضل ما تاجيت كرد از بهر فرق انبيا ما ترا كرديم با همشهريانت آشنا
    ما ترا كرديم با همشهريانت آشنا


/ 418