در مدح خواجه محمدبن خواجه عمر - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح خواجه محمدبن خواجه عمر





  • دوش سرمست نگارين من آن طرفه پسر
    از سر كوى فرود آمد متوارى وار
    ماه غماز شده از دو لبش بوسه رباى
    كوه از آن كله بگشاده و از غايت لطف
    چست بنشسته بر اندام لطيف چو خورش
    خط مشكين بر آن عارض كافور نهاد
    گر چه بس نادره كاريستكه خون گردد مشك
    سرگران از مى و چون باد همى رفت و جز او
    جعد ژوليده و پرورده ز سيكى لاله
    مى نمود از سر مستى و طرب هر ساعت
    خواست كز پيش درم بگذرد از بى خبرى
    بانگ برداشتم از غايت نوميدى و عشق
    از خداوند نترسى كه بدين حال مرا
    چون شنيد اين ز نكو عهدى و از گوهر پاك
    پشت خم داد و نهاد از قبل خدمت و عذر
    گفت معذور همى دار كه گر نيستى
    همچنان چون پدر از زر كمرى بست مرا
    شادمان گشتم از آن عذر و گرفتمش كنار
    جان و دل زير قدمهاش نشاندم زين شكر اندرين بود كه از نازكى و مستى و شرم
    اندرين بود كه از نازكى و مستى و شرم



  • با يكى پيرهن زورقى طرفه به سر
    كرده از غايت دلتنگى ازين گونه خطر
    باد عطار شده بر دو رخش حلقه شمر
    ماه بر چرخ شده بسته ى آن سينه و بر
    از لطيفى و ترى پيرهن توزى تر
    چون بديدم جگرم خون شد و خونم چو جگر
    ليك مشكى كه جگر خون كند اين نادره تر
    من سبك پاى نديدم كه گران دارد سر
    زلف شوريده و پژمرده ز مستى عبهر
    سى و دو تابش پروين ز سهيل و ز قمر
    چون چنان ديد ز غم شد دل من زير و زبر
    گفتم اى عشوه فروشنده ى انگارده خر
    بگذارى و كنى از در من بنده گذر
    آمد و كرد درين چهره ى من نيك نظر
    روى افروخته از شرم بر آستانه ى در
    از پى بيم ولى نعمت و تهديد پدر
    كردمى گرد تو از دست خود از سيم كمر
    همچو تنگ شكر و خرمن گل تنگ به بر
    خود بر آن چهره هزاران دل و جان را چه خطر خواب مستانه در آن لحظه در آورد حشر
    خواب مستانه در آن لحظه در آورد حشر


/ 418