در ميان كفر و دين بى اتفاق آن و اين هر كجا عشق من و حسن تو آيد بي گمان حسن خوبان بزم شد كى بود بى هاى و هوى هيچ وقت ايمن نبودند از زبان ناكسان چه نكوتر زان كه آيد عاشقى در مجمعى آن يكى گويد فلان ناپاك فاسق را نگر حسن و عشق از كفر و فسق آيد به معنى پس بود عاشقى را كاسمان رنجه ندارد هر زمان هست پيدا از ميان سينه ى آزادگان گر بدرد پوستين عاشقان گردون رواست اى رسيده هر شبى از انده هجران تو با توام در خانه مي دانند و من بر آستان نقش هر يك تار موى از قندز شب پوش تست هر زمان آيد ندا اندر دل هر عاشقى هر كجا چشم چو آهوى تو شد تازان چو يوز انگبين از نحل زايد ليكن اندرگاه عشق اى لبت را گفته رضوان نوش باش اى زود مهر گر چه خود را عشقباز راستين ننهم از آنكماهروى راستين خوانم ترا بارى چو يافت ماهروى راستين خوانم ترا بارى چو يافت
گفتگويست از من و تو مرحبا بالقائلين در نه پيوندد خرد با كاف كفر و دال و دين عشق مردان رزم باشد كى بود بى هان وهين عاشقان پرنياز و دلبران نازنين باغ معنى در جنان و داغ دعوى در جبين و آن دگر گويد كه بهمان شوخ كافر را ببين تيغ حيدر بيد چوب و آب كور پارگين در زمين باشد بسى به زان كه باشد بر زمين عشق همچون خلد و عاشق در ميان چون حور عين كى زيان دارد كه اندر خلد نبود پوستين بانگ من چون حسن تو در آسمان هفتمين نحن محرومين نوشته بر طراز آستين كاى بلا بيرون خرام اى عافيت عزلت گزين كاى خرد ديوانه گرد اى صبر در گوشه نشين مصلحت بر گاو بندد بنگه شير عرين نحل زايد بهر من زان دو لب چون انگبين وى لبت را گفته شيطان دير زى اى دير كين نيستم چون عاشقان راستين در گل دفينروى چون ماه تو نور از روى شاه راستين روى چون ماه تو نور از روى شاه راستين