در زهد و موعظه - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در زهد و موعظه





  • وجود عشق عاشق را وجود اندر عدم سازد
    نسازد عشق رنگ از هيچ رويى بهر مخلوقى
    جمال عشق آن بيند كه چشم سر كند بينا
    شفا سازد دل و جان را و عاشق را شفا سوزد
    هر آنكس را كه دل چو آبنوس آمد بدانگونه
    يكى باشد يكى هفده چو اندر مجلس ماندن
    كرا در خام خم ندهند چون گوش از پى آوا
    علم بودن به عشق اندر مسلم نيست جز آن را
    به باغ بندگى بايد چو سوسن سرو آزادى
    اگر چون سيب وقت سرخ رويى دل سيه گردد
    به مهر عشق در ملك خدا آن دهخدا گردد
    كرا خاك ارم از باد انده طاق گرداند
    چو زير و بم بدان عاشق بنالانى و گريانى
    ندارد ملك جم در چشم عاشق وزن چون دارد
    نشست عاشق اندر بتكده واجب كند زيرا
    نباشد نصب و رفع و حفض عاشق را كه اندر عشق
    عروس عشق بي كس نيست با هر ناكس از كورى
    بدان تا شهد عشق از حلق هر نااهل دور افتد
    نشان شير در تقويم دال آمد از آن معنى دل همچون كباب عشق اندر رگ بسوزد خون
    دل همچون كباب عشق اندر رگ بسوزد خون



  • حقيقت نيست آن عشقى كه بر هستى رقم سازد
    كه رنگ عشق بي رنگى وجود اندر عدم سازد
    سماع وصل آن بيند كه گوش سر اصم سازد
    سقم سوزد رگ و پى را و عاشق را سقم سازد
    نباشد عاشق ار او اشك چون آب به قم سازد
    چو دست عشق هژده بر بساط خويش كم سازد
    بود علمى اگر در عاشقى خود را علم سازد
    كه همچون كوس جاى خورد بيرون شكم سازد
    هر آنكو وقت كشتن همچو گل خود را خرم سازد
    سپيد آمد كرا رخ چون بهى زرد و درم سازد
    كه شادى خانه ى دل در ميان شهر غم سازد
    نباشد جفت آن آبى كه از آتش ارم سازد
    كه تسكين غم از عشق و نواى از زير و بم سازد
    كه دست عاشق از كهنه سفالى جام جم سازد
    كه آه عاشقان از بتكده بيت الحرم سازد
    غم آن دارد كجا بر فعل مستقبل الم سازد
    كبود رى در كند خود را به عشقش متهم سازد
    طبيب عشق هر ساعت ز شهد خويش سم سازد
    هر آن عاشق كه شد چون شير قد چون دال خم سازد اگر چند آن كباب از روى طب قانون دم سازد
    اگر چند آن كباب از روى طب قانون دم سازد


/ 418