سخنى از ميراث استادان - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخنى از ميراث استادان





  • مبارز او بود كاول غزا با جان و تن گيرد
    ز آن عقبا نينديشد بدين دنيا فرو نايد
    گر خواهد بقا يابد ببايد مردنش اول
    ببايد رفت بر چرخش كه تا با مه سخن گويد
    نمي دانند رنج ره بدان بر خيره مي لافند
    عيار آن است در عالم كه در ميدان عشق آيد
    نگردد دامن ره رو به آب هفت دريا تر
    چو مرد از غير فارغ شد ز دنيا سر بگرداند
    از آن اسرار پوشيده كه عاشق دارد اندر دل
    تو گفت عاشقان دارى و كار فاسقان لابد
    مرا بارى نشايد زد به پيش هيچ عاشق دم
    پر از زهرست كام من سنايى خوش سخن زانم
    ولى ميرا استادان از اين زيبا سخن دارد درين دلق به صد پاره مرا طبعي ست پر گوهر
    درين دلق به صد پاره مرا طبعي ست پر گوهر



  • ز كوى تن برون آيد به شهر دل وطن گيرد
    نه جرم بوالحكم خواهد نه جاى بوالحسن گيرد
    اگر معروفيى باشد كه هم از خويشتن گيرد
    ببايد سوخت چون شمعش كه صحبت با لگن گيرد
    نه زان و جهست اين لقمه كه هر كس در دهن گيرد
    مصاف هستى و مستى همه بر هم زدن گيرد
    همه او گردد از معنى چو ترك ما و من گيرد
    سپاه فقر بي ترتيب پس آمد شدن گيرد
    اگر بر خار برخواند همه عالم سمن گيرد
    بدخشان بد به دست آيد اگر نعمان يمن گيرد
    كه هر ساعت غم دنيا به گردم انجمن گيرد
    قيامت زهر بايد خورد گر دستم سخن گيرد
    حسينى بايد از معنى كه تا جاى حسن گيرد چو بگشايم ز فضل او جهانى نسترن گيرد
    چو بگشايم ز فضل او جهانى نسترن گيرد


/ 418