در مدح بهرامشاه - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح بهرامشاه





  • نه از اينجا نه از آنجا دل من برد مهى
    زين جهانساز ظريفى و جهانسوز بتى
    مه كه باشد كه همى هر شب و هر روز كند
    ديد رضوان به خرابيش ز يك روز چو گنج
    زان رخ و زلف شب و روز نماينده رخش
    گفتى آن هر شكن از زلف بر آن عارض او
    دل نازك به يكى طفل سپردم كه نماند
    دل و جان را زخم و حلقه ى او با رخ او
    از بس انديشه ى زلفينش به غم در پوشيد
    ديده با چهره ى او كرد حريفى تا من
    گر چه تاب گنهم نيست وليك از پى او
    چون بپيوست غمش با رحم هستى من
    همچو جوزام بمانده ز غمش روى به روى
    چار طبعند و نه افلاك كه پاينده ى حسن
    گويم او را بروم گويد بر من بدو جو
    هست چون آب زنخدانش چهى از بر اوى
    آب ديدست همه خلق ز چه ليك به چشم
    نور زايد همى از چاه زنخدانش نه آب
    بسر او سنايى به نكويى و به عدل پادشاهى كه به هفت اقليم از پنجم چرخ
    پادشاهى كه به هفت اقليم از پنجم چرخ



  • زين گهر خنده نگارى و شكر بوسه شهى
    زين جگر خوار شگرفى و دلاويز مهى
    آفتابش رهى و كوكب سياره خهى
    به عجب گفت همى كينت نكو جايگهى
    روز عيد و شب قدر از حركات كلهى
    توبه اى بود برو از همه سوها گنهى
    نيز در دستم از آن پس جز لاحوال واهى
    صدهزاران ره وانگه خطر صدر رهى
    دل و چشمم ز دو زلفش سيهى بر سيهى
    در ميان دو رخش دارم بر پادشهى
    دارم از محنت اين دل ز محبت گنهى
    نيستى زادم ازو اينت قوى درد زهى
    كه نبينم همى آن روى چو مه مه به مهى
    نيست بر چهره ى او مر همه را پنج و دهى
    ز اين چنين كهدان كم گير چو تو برگ گهى
    كس نديدست چنين نادره در هيچ گهى
    كس نديدست بدين بلعجبى آب چهى
    دارد آن چه مگر از چشمه ى خورشيد رهى
    نه چنو ديده به عالم نه چو بهرامشهى همچنو ديده ى بهرام نديدست شهى
    همچنو ديده ى بهرام نديدست شهى


/ 418