هر كه را ملك قناعت شد مسلم بر زمين عز دين از جاه دنيا كس نجست اندر جهان رستگارى هر دو عالم در كم آزارى بود مر ترا گفتند دست از مردمان كوتاه كن نامه ى كوته نكو باشد به هنگام حساب اى برآورده سر كبر از گريبان نفاق سبلت خود پست كردى دولت مستيت از آن تو به خرسندى بدل كن حرص را گر مردمى هيچ بيرونت نيست كار اين جهان از نيك و بد يك زمان ز آب شريعت آتش شهوت بكش دل چو مردان سرد كن زين خاكدان بي وفا ظاهرى زيبا و نازيبا مر او را باطنى شاه را گويى كه مال اين و آن غارت مبر روى چون طابون و اندر زير آن طابون طمع از چنين بيشه چه جويى نزد هر كس آبروى وقت دادن موش تر باشى چو بستانى چرا خود سزاى سبلت تو دولت شه كرد و بس تو چرا از طيلسان چندين ترفع مي كنى نيك بختيت آرزو باشد فضول از سر بنهسيد فرزانه فضل الله بي مل آنكه هست سيد فرزانه فضل الله بي مل آنكه هست
ز آسمان بر دولت او آفرين باد آفرين جاه دنيا را چكارست اى پسر با عز دين از بد انديشان بترس و با كم آزاران نشين تو چرا چون ابلهان كوتاه كردى آستين جامه ى كوته چه خواهى كرد اى كوتاه بين نه به رعناييت يار و نه به قرايى قرين پستى و هستى بد آيد هستى و پستى گزين كاولين نعم البدل شد آخرين بش القرين رحمت فردوس از آنست و عذاب گور ازين پس عوض بستان تو ديوى را هزاران حور عين آن گه ى بستان كليد قصر فردوس برين از درون چون سر كه باشد وز برون چون انگبين پس ز شاه افزون طمع دارى به مال آن و اين آنت كارى با تهور اينت كارى سهمگين به بود زين آبرو اى خواجه آب پارگين در نيابد گرد شبديز ترا شير عرين شاه را دولت چنان باشد ترا سبلت چنين طيلسانست آنكه دارى يا پر روح الامين رو بر سيد شو و از خوان او نان ريزه چينآفتاب خاندان طيبين و طاهرين آفتاب خاندان طيبين و طاهرين