در تهنيت صلح خواجه امام منصور و سيف الحق شيخ الاسلام - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در تهنيت صلح خواجه امام منصور و سيف الحق شيخ الاسلام





  • از خلافست اينهمه شر در نهاد بوالبشر
    جز خلاف آخر كرا اين دست باشد كورد
    جز خلاف آخر كه داند برگسست اندر جهان
    گر نبودى تيغ عزرائيل را اصل از خلاف
    با خلاف ار يار بودى فاعل اندر بدو نفس
    تازيان مر بيد را هرگز نخوانندى خلاف
    عالمان را از خلافست اين همه طاق و جناغ
    از وفاق ادريس بر رفت از زمين بر آسمان
    از وفاق استاد بر صحراى نورانى ملك
    از خلاف سجده ناكردن نديدى تا چه كرد
    تا به اكنون اين سرى مى كرد ليك اندر سرخس
    لاجرم زين صلح جان ها آسمانى شد به زير
    تا دو نيكو خواه كردند از پى دين آشتى
    لاجرم كار قدمهاشان و دمهاشان كنون
    اهل بدعت را قيامت نقد شد زين آشتى
    گر چه اين بى او تواند كامها راندن به تيغ
    ليك بهر مشورت را با ملك بهتر وزير
    رشته تا يكتاست آنرا زور زالى بگسلد
    گل كه تنها بويى آخر خشك گرداند دماغ زين دو تنها هيچ قوت نايد اندر جان و دل
    زين دو تنها هيچ قوت نايد اندر جان و دل



  • وز خلافست آدمى در چنگ جنگ و شور و شر
    عصر عالم را به پاى و عمر را به سر
    چرخ را بند قباى و كوه را طرف كمر
    زخم او بر هيچ جاندارى نگشتى كارگر
    يك هيولا كى شدى هرگز پذيراى صور
    گر درو يك ذره هرگز ديده اندى بوى و بر
    عاملان را از خلافست اين همه تيغ و سپر
    از خلاف ابليس در رفت از بهشت اندر سقر
    وز خلاف افتاد در تابوت ظلمانى بشر
    صد هزار آزاد مرد پاك را خونها هدر
    از پى پيوند شيخش سيف حق ببريد سر
    لاجرم زين كار دلها آسمانى شد ز بر
    كرد قلب آشتى در قلب بدخواهان ار
    شاهراه دوزخست و نعره ى اين المفر
    چون بديد اينجا چو آنجا جمع خورشيد و قمر
    ور چه او بى اين تواند نامها ماند از هنر
    وز براى مصلحت را با على بهتر عمر
    چون دو تا شد عاجز آيد از گسستن زال زر
    ور شكر تنها خورى هم گرم گردد زو جگر قوت جان را و دل را گلشكر به گلشكر
    قوت جان را و دل را گلشكر به گلشكر


/ 418