هر چه حق باشد بى حجت و برهان نيست - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هر چه حق باشد بى حجت و برهان نيست





  • كفر و ايمان دو طريقيست كه آن پنهان نيست
    كفر نزديك خرد نيست چو ايمان كه بوصف
    گهر ايمان جسته ست ز اركان سپهر
    كه صفت كردن ايمان به گهر سخت خطاست
    تو اگر ز اركان دانى صفت نور و ضيا
    نور اصلى چو فروغى دهد از دست فروع
    كار نه بطن حد دارد و دارد حق محض
    رايگان اين خبر اى دوست به هر كس ندهند
    اى پسر پاى درين بهر مزن زان كه ترا
    كاين طريقست كه در وى چو شوى توشه ترا
    اين عروسيست كه از حس رخش با تن تو
    درد اين باد هوا در تن هركس كه شود
    جسم و جانرا به عرضگاه نهادم كه مرا
    گر حجاب رهت از جسم و ز جان خواهد بود
    جسم و جان بابت اين لعبت سيمين تن نيست
    فرد شو زين همه تا مرد عرضگاه شوى
    چند گوئى كه مرا حجت و برهان بايد
    كشته ى حق شو تا زنده بمانى ور نه
    از چه بايدت به دعوى زدن اين چندين دست نام خود را چه نهى بيهده موسى كليم
    نام خود را چه نهى بيهده موسى كليم



  • فرق اين هر دو بنزديك خرد آسان نيست
    اهرمن را صفت برترى يزدان نيست
    در دوكونش به مل جز دل پاكان كان نيست
    زان كه ز اركان صفا قوت او يكسان نيست
    نزد من اين دو صفت جز ار ايمان نيست
    فرع را اصل چو پيدا شد هيچ امكان نيست
    رسم و اطلال و دمن چون طلل ايوان نيست
    مشك گر چند كسادست چنين ارزان نيست
    معبر و پايگه قلزم بي پايان نيست
    جز فنا بودن اگر بوذرى و سلمان نيست
    گر حسينى همه جز خنجر و جز پيكان نيست
    هست دردى كه بجز سوختنش درمان نيست
    مايه ى عرض درين جز غرض جانان نيست
    رو كه جانان ترا ميل به جسم و جان نيست
    تحفه ى بي خطر اندر خور اين سلطان نيست
    كاندرين كوى بجز رهگذر مردان نيست
    هر چه حق باشد بى حجت و بى برهان نيست
    با چنين بندگيت جاى تو جز ميدان نيست
    كه به دست تو ز صد معنى يك دستان نيست كه گليم تو بجز بافته ى هامان نيست
    كه گليم تو بجز بافته ى هامان نيست


/ 418