در مدح قاضى نجم الدين حسن غزنوى - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح قاضى نجم الدين حسن غزنوى





  • دى ز دلتنگى زمانى طوف كردم در چمن
    بى طرب خوشدل طيور و بي طلب جنبان صبا
    سوسن آنجا بر دويده تا ميان سرو بن
    چاك كرده بر نواى عندليب خوش نوا
    بسته همچون گردن و گوش عروس جلوه گر
    بوى بيرون سوى و عطار از درون سو مشك سوز
    من در آن صحراى خوش با دل همى گفتم چنين
    باغ رفت از راه ديده كى سنايى آن تويى
    مجلس نجم القضاة و قارى و حالش ببين
    رنگ و بوى باغ و بستان را چه بينى كاهل دل
    سوى قاضى شو كه خلق و خلق او را چاكرند
    راستى از نارون بينى ولى از روى ضعف
    نجم را آن استقامت هست كاندر راه دين
    شمع ما را گر لگن كردست چرخ از خاك و خون
    چون عروس فكرت او چهره بگشايد ز لب
    ساكنى از حلم او خيزد چو جزم از حرف لم
    من چه گويم گر ز فردوس برين پرسى تو اين
    نجم را باغ اين نا مي گفت وز شاخ چنار
    شاد باش اى مهترى كز بهر چشم زخم تو چون به منير برشوى والشمس خواند آسمان
    چون به منير برشوى والشمس خواند آسمان



  • يك جهان جان ديدم آنجا رسته از زندان تن
    بى دهن خندان درخت و بى زبان گويا چمن
    نرگس آنجا خوش بخفته در كنار نسترن
    فوطه ى كحلى بنفشه شعر سيما بى سمن
    شاخ مرجان ارغوان و عقد گوهر ياسمن
    نقش بيرون سوى و نقاش از درون سو خامه زن
    كاينت عقل افزاى صحرا وينت جان پرور وطن
    بر چنين آواز و رنگ و بوى مانده مفتتن
    تا هم از خود فارغ آيى هم ز بلبل هم ز من
    دل بدين تزويرها هرگز ندارد مرتهن
    نقش بندان در خطا و مشك سايان در ختن
    پيش هر بادى كه بينى چفته گردد نارون
    جز به پيش راستى چفته نشد چون نون ان
    هست شمع گفت او را سمع هشياران لگن
    نعره هاى طرقوا برخيزد از جان در بدن
    برترى از علم او زايد چو نصب از حرف لن
    كز تو خوشتر چيست؟ گويد مجلس قاضى حسن
    فاخته كوكوكنان يعنى كه كو آن انجمن
    خرقه در بازد فقير و بت بسوزد برهمن چون فرود آيى ازو والنجم خواند ذوالمنن
    چون فرود آيى ازو والنجم خواند ذوالمنن


/ 418