در مدح بهرامشاه - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح بهرامشاه





  • گر درخت صف زده لشكر ديو و پرى
    پرده ى خوبى بساز امشب و بيرون خرام
    از پى موى تو شد بر سر كوى خرد
    كفر ممكن شدى در سر زلفين تو
    عشق تو آورد خوى خستن بى مرهمى
    هجر تو مانند وصل هست روا بهر آنك
    صلح جدا كن ز جنگ زان كه نه نيكو بود
    عقل در دل بكوفت عشق تو گفت اندر آى
    عشق تو همچون فلك خرمن شادى بداد
    باشم گستاخ وار با تو كه لاشى كند
    چشم تو هر دم به طعن گويد با چشم من
    حسن تو جاويد باد تا كه ز سوداى تو
    چون تو ز دل برنخورد بارى بر آب كار
    خسرو خسرو نسب سلطان بهرامشاه
    هست سنايى به شعر بنده ى درگاه او
    اى دل ار خواهى كه يابى رستگارى آن سرى
    جانت اندر راه معنى يك قدم ننهد به صدق
    هر زيادت كان ندارد بر رخان توقيع شرع
    مرد زى در راه دين با رنگ رعنايى مساز همچو گل تر دامنى باشى كه رويى در بهار
    همچو گل تر دامنى باشى كه رويى در بهار



  • ملك سليمان تراست گم مكن انگشترى
    زهره ى زهره بسوز زان رخ چون مشترى
    ديده ى اسلاميان سجده گه كافرى
    گر بنكردى لبت دعوى پيغمبرى
    هجر تو آورد رسم كشتن بى داورى
    بر سر بازار نيز كور بود مشترى
    دستگه شيشه گر پايگه گازرى
    صدر سراى آن تست گر به حرم ننگرى
    صد كس را يك ققيز يك كس را صد گرى
    صد گنه اين سرى يك نظر آن سرى
    مهره بدست تو بود كم زده اى خون گرى
    طب سنايى به شعر ختم كند شاعرى
    خدمت خسرو گزين تا تو ز خود برخورى
    آنكه چو بهرام هست خاك درش مشترى
    زان كه مر او راست بس خوى نا پرورى
    چون نسازى فقر را نعل از كلاه سرورى
    تا نسازى راه را از دزد باطن رهبرى
    آن زيادت در جهان عدل بينى كمترى
    سعترى از ننگ هر نامرد گردد سعترى ديده در سرماگشا گر باغ دين را عبهرى
    ديده در سرماگشا گر باغ دين را عبهرى


/ 418