در نكوهش و ابراز نارضايى از خود - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

سنایی غزنوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در نكوهش و ابراز نارضايى از خود





  • نظر همى كنم ار چند مختصر نظرم
    نمي شناسم خود را كه من كيم به يقين
    عيان چو باز سفيدم نهان چو زاغ سياه
    شكر نمايم و از زهر ناب تلخ ترم
    به علم صور محض ره چه دانم و چون
    ز رازخانه ى عصمت نشان مجو از من
    به نور حكمت آب از حجر برون آرم
    براى آز و براى نياز هر روزى
    سفر نكردمى از بهر بيشى و پيشى
    ديم نكوتر از امروز بود و باز امسال
    اگر چه ظاهر خود را ز عيب مي پوشم
    ز ريگ و قطر مطر در شمر فزون آيد
    مدار ميل سوى من چو تشنه سوى سراب
    سحاب بيندم از دور سايل عطشان
    صدف شمار دم از ديده پر در رو غواص
    به ديدگان هنر بيندم مسافر طمع
    رفيق نور بصر خواندم به مهر و به لطف
    گذشت عمرى تا زير اين كبود حصار
    كبست كاشتم انرد زمين دل به طمع زبان حالش با من همى سر آيد نرم
    زبان حالش با من همى سر آيد نرم



  • به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
    از آنكه من ز خود اندر به خود همى نگرم
    چنين به چشم سرم گر چنان به چشم سرم
    به فعل زهرم اگر چه به قول چون شكرم
    ز عقل خالى همچون ز جان تهى صورم
    كه حلقه وار من آن خانه را برون درم
    نمي گشايد حكمت دلم عجب حجرم
    بسان مرد رسن تاب باز پى سپرم
    اگر بسنده بدى در حضر به ما حضرم
    ز پار چون به يقين بنگرم بسى بترم
    بر تو پرده ى اسرار خويش اگر بدرم
    عيوب باطنم ار شايدى كه بر شمرم
    كه آدمى صورم ليك اهرمن سيرم
    سحابم آرى ليكن سحاب بى مطرم
    صدف شناس شناسد كه سنگ بي گهرم
    كلنگ حكمت داند كه سنگ بي هنرم
    چگونه نور بصر خواندم كه بي بصرم
    به جرم آدم عاصى مطيع و برزگرم
    بجز كبست نياورد روزگار برم كه سر مگردان از من چو كاشتى بخورم
    كه سر مگردان از من چو كاشتى بخورم


/ 418