هر دمم موجى زبحر لامكان آيد پديد هر زمانم ميوه ديگر به كام جان رسد هر دمم صد موسى عمران و طور جلوهاى است گه زدل سر بر زند گاهى زجان آيد پديد هر دمم گنجى دگر از گنج جان آيد پديد هر دمم بوى دگر زان بوستان آيد پديد گه زدل سر بر زند گاهى زجان آيد پديد گه زدل سر بر زند گاهى زجان آيد پديد
زشراب وصل جانان سر من خمار دارد چه كند دگر جهان را چو رسيد جان به جانان سر من ندارد اين سر غم من ندارد اين دل ببر از سرم نصيحت ببر از برم گرانى سر من پر از جنون و دل من پر است از عشق سر پر غرور زاهد به خيال حور خورسند دل بىقرار عاشق سر زلف يار دارد[410] سر خود گرفته دل هم سر آن ديار دارد چو رسيد جان به جانان به جهان چه كار دارد كه به اين سر و به اين دل غم كار و بار دارد نه سرم خرد پذيرد نه دلم قرار دارد نه سرم به حال عقل و نه دل اختيار دارد دل بىقرار عاشق سر زلف يار دارد[410] دل بىقرار عاشق سر زلف يار دارد[410]