چشم بگشا كه جلوه دلدار نحن اقرب اليه آمده است كل شىء محيط مىبينم او به پيش تو ايستاده چو سرو سرمهاى گر زنور بىبصرى اندرون و برون نشيب و فراز شاهد لا اله الاّ هو كاروان نفخت من روحى ثم وجه اللّه آيدت به نظر اين تماشا چو بنگرى گويى گر تو علم اليقين به دست آرى عشق او در دلت كند منزل محو گردى چنانكه از مستى كار كن كار پيش از آنكه اجل قلم راستى به دست آور بر ورقهاى جان و دل بنگار[437] متجلى است از در و ديوار دور افتادهاى تو از پندار آنچه مىبينمش به نقش و نگار سر فرو بردهاى تو نرگسوار نكشى در دو چشم بر سر كار از پس و پيش و از يمين و يسار پيش تو پرده گيرد از رخسار به سراى تو برگشايد بار وهو معكم نمايدت ديدار ليس فى الدار غيره ديار سوى عين اليقين بيابى بار روز روشن نمايدت شب تار نشناسى همى سر و دستار به در آرد زهستى تو دمار بر ورقهاى جان و دل بنگار[437] بر ورقهاى جان و دل بنگار[437]