محفل عشقش چو مىآراستند ساقى آنگه باده در گردش فكند مست افتادست از خود بىخبر شخص انسان كز همه كاملتر است ذات او را لطف حق شاملتر است اول از بيگانگان پيراستند بادهها در سينهها آتش فكند نى شناسد سر زپا نى پا زسر ذات او را لطف حق شاملتر است ذات او را لطف حق شاملتر است
عمر خود را در چه پايان بردهاى گوهر ديده كجا فرسودهاى گوش و چشم و هوش و گوهرهاى عرش خرج كردى چه خريدى تو ز فرش[78] قوت و قوت در چه فانى كردهاى پنج حس را در كجا پالودهاى خرج كردى چه خريدى تو ز فرش[78] خرج كردى چه خريدى تو ز فرش[78]