ساقيا بده جامى زان شراب روحانى بهر امتحان اى دوست گر طلب كنى جان را بىوفا نگار من مىكند به كار من دين و دل به يك ديدن باختيم و خرسنديم ما زدوست غير از دوست مطلبى نمىخواهيم رسم و عادت رندى است از رسوم بگذشتن زاهدى به ميخانه سرخ رو زمى ديدم زلف و كاكل او را چون به ياد مىآرم خانه دل ما را از كرم عمارت كن ما سيه گليمان را جز بلا نمىآيد بر دل بهايى نه هر بلا كه بتوانى[105] تا دمى برآسايم زين حجاب جسمانى آن چنان بر افشانم كز طلب خجل مانى خندههاى زير لب عشوههاى پنهانى در قمار عشق اى دل كى بود پشيمانى حور و جنت اى زاهد بر تو باد ارزانى آستين اين ژنده مىكند گريبانى گفتمش مبارك باد بر تو اين مسلمانى مىنهم پريشانى بر سر پريشانى پيش از آن كه اين خانه رو نهد به ويرانى بر دل بهايى نه هر بلا كه بتوانى[105] بر دل بهايى نه هر بلا كه بتوانى[105]