اگر تيغ عالم بجنبد زجاى برد كشتى آنجا كه خواهد خداى اگر جامه بر تن درد ناخداى نبرد رگى گر نخواهد خداى اگر جامه بر تن درد ناخداى اگر جامه بر تن درد ناخداى
جهان يك قطره از درياى عشق است مقام عشق بس عالى فتادست زكار عشق بهتر پيشهاى نيست اسير عشق آزادى نخواهد زيان و سود عالم سر به سر هيچ خطاب عاشقان دور از عتاب است نواى عارفان عين صواب است[157] فلك يك سبزه از صحراى عشق است اساسش از خلل خالى فتادست بِهْ از سوداى عشق انديشهاى نيست گر از غم جان دهد شادى نخواهد همين عشق است در عالم دگر هيچ نواى عارفان عين صواب است[157] نواى عارفان عين صواب است[157]