اگر در انديشه نخستين روزى بيفتيم كه در آن به آموختن لغت پرداختيم، خواهيم دانست كه سياق يا اسلوب، نخستين راه اين تعليم است. پدر در آن حال كه از كتك زدن سخن مى گفت، لفظ عصا را به كار برد و از آنجا دانستيم كه عصا وسيله اى براى زدن است، و از لفظ «ولاعة» كه مادر در ضمن گفتگو از پختن غذا به كار مى برد، دانستيم كه اين كلمه به معنى وسيله ايجاد حرارت است.و در اين شك نيست كه وجود لفظ در چارچوب متناسب، شايد پيش از تفسير آن بدون سياقى كه آن را محدود كند، سبب الهامبخش شدن براى معنى آن است.و قرآن حكيم كتاب بليغى است كه تناسب ميان مفردات را در چارچوب سياق به گونه اى فراهم مى آورد كه بدل كردن يك لفظ به لفظى ديگر، بدون آنكه زيانى به تناسب كلمات برسد، دشوار است.به همين سبب، خود عامل سوق دهنده ما را به معانى دقيق كلمات سوق مى دهد، بدان جهت كه در جايگاهى كاملا متناسب با آن معانى قرار گرفته است پس اگر خواسته باشيم با دقت تمام به معنى لفظ برسيم، مى بايستى به پيش و پس آن مراجعه كنيم تا معلوم شود كه چه معنايى از اين كلمه با آنها مناسبت دارد مثلا،