گماشته شده بود، به سبب نياز دستگاه ادارى و نظامى به كارشناسان و كارآزمودگان، نزديك به سيصد دانشجو را در مدت فرمانرواييِ خود (از سال هاى 1224/1809 تا 1260/1844) به اروپا فرستاد.(34)در ايران نيز براى نخستين بار در سال 1811 - 1266 م.( دانشجويانى به اروپا اعزام شدند. اين يكى از برنامه هاى نوگرايانه عباس ميرزا بود.(35) در زمان ناصرالدين شاه اين كار درحد گسترده اى ادامه يافت.(36)تأثير اين اقدام در تحولات بعدى اين جوامع، درخور توجه است. بسيارى از روشنفكران صدر اول اين كشورها، كه در جهت اصلاح و نوسازى پيشگام بودند، از ميان اين دانشجويان برخاستند.(37) در مصر رفاعة رافع الطهاوى، پيشگام اصلاح در آن كشور، در شمار نخستين دسته از محصلان مصرى بود كه به دستور محمدعلى به فرانسه فرستاده شدند.(38)در ايران نيز ميرزا صالح شيرازى، بنيانگذار اولين روزنامه در ايران، و ميرزا جعفرخان مشيرالدوله تبريزى در زمره دانشجويانى بودند كه از طرف عباس ميرزا براى تحصيل به خارج فرستاده شدند. ميرزا ملكم خان نيز مسلمان ارمنى زاده اى بود كه تحصيلات خود را در اروپا گذرانده بود. اين افراد در مراحل گوناگون نوسازيِ كشور، وظايف مهمى را عهده دار بودند.(39)ارمغان بسيارى از اين دانشجويان، تنها علم و دانش و حرفه و فن نبود، بلكه آنان كوله بارى از سياست و كلام و فرهنگ و اخلاق و آداب و رسوم اجتماعى غرب را همراه با احساس شيفتگى و اعجاب با خود آورده بودند(40) كه از بيگانگى و شكافى بزرگ ميان دو فرهنگ حكايت مى كرد. ديگر جامعه مسلمانان در دنياى حصار كشيده خود به سر نمى برد و ناچار به رويارويى با تمدن و دانش جديد بود.اما افسوس كه فرصت هاى بسيارى سپرى گشته و فاصله آن قدر زياد شده بود كه جامعه نه قدرت هضم كردن فرهنگ نوين مطرح شده را داشت و نه ياراى آن را كه در برابرش بايستد. سد مقاومت شكست و سيل بنيادكن تمدن بيگانه پايه هاى همه نهادهاى اجتماعى را متزلزل ساخت. احساس ضعف و ناتوانى كه با شكست هاى نظامى پديد آمده بود به نهايت رسيد و تنها احساس بى اعتمادى به خود و داشته هاى خود ماند و قشر عظيم روشنفكران غربزده بى هويت. حال آن كه اگر زودتر اقدام شده بود، جريان آگاهى ها و شيوه هاى نو مى توانست همچون رودى به جامعه اسلامى راه يابد و جذب زمينه هاى مستعد و پذيرا گردد و جامعه اسلامى بار ديگر با موفقيت و توان بيش تر سربلند كند، بدان سان كه در برابر تمدن يونان و در مواجهه با مغول كرده بود.(41)مؤسسه هاى آموزشيِ جديد كه در خود اين كشورها تأسيس شدند نيز نقشى مشابه، اگرچه ضعيف تر، در انتقال اين فرهنگ داشتند. در مصر، دانشگاه نوبنياد مصر و در ايران، مدرسه دارالفنون از جمله اين مؤسسه ها بودند. طه حسين، كه در ادب عربى يد طولايى داشت و از متفكران به نام عرب در نيم قرن گذشته بود، تحصيلات خود را در دانشگاه نوبنياد مصر و سپس در دانشگاه هاى مونپليه و سوربن فرانسه گذراند.(42)على عبدالرزاق نيز، كه از جمله تجددخواهان دينيِ مصر بود و افكارش در زمينه حكومت بيش از ديگران وجدان دينيِ مصريان را تكان داد و غوغايى برپا كرد، در الازهر و دانشگاه نوبنياد مصر تحصيل كرده و در دانشگاه آكسفورد به مطالعه اقتصاد و علوم سياسى پرداخته بود.(43)بايد به اين عده، مسئولان و كارمندان سفارتخانه ها و بازرگانان را نيز افزود كه سفرهايشان نتايجى مشابه داشت و اين روند را سرعت مى بخشيد. ابوالحسن ايلچى از جمله كسانى بود كه براى تصويب يك پيمان ضدافغانى با انگليسى ها راهيِ لندن شد كه نتيجه سفر او ورود در حلقه سرسپردگان استعمار انگليس و رهبريِ فراماسونرى منطقه اى ايران بود.(44) ميرزا حسين خان سپهسالار نيز مدتى در سفارت ايران در عثمانى داراى مسئوليت بود و دراين ايام به شدت تحت تأثير اقدامات و اصلاحات آن كشور قرار گرفت.(45) از برخى از اين مسافران ديار بيگانه، سفرنامه هايى در دست است كه مى تواند به روشنى احساسات و نگرش آنان را بازگو كند.اوردج بيك بيات،(46) محمد ربيع،(47) عبداللطيف شوشترى،(48) ابوالحسن ايلچى،(49) سلطان الواعظين(50) و آقااحمد كرمانشاهى(51) از خود نوشته هايى به يادگار گذاشته اند كه حتى نام برخى از اين نوشته ها درخور تأمل است:تحفة العالم، حيرت نامه سفرا و سفينه سليمانى. اين افراد با احساسى توأم با اعجاب و حيرت به وصف پيشرفت هاى علمى و شيوه حكومتى و روابط اجتماعيِ غربيان مى پردازند. و اين تنها به غربزدگانى همچون ابوالحسن(52) ايلچى اختصاص ندارد، بلكه دانش آموختگانى روحانى از حوزه هاى علميِ شيعه را نيز همچون سلطان الواعظين(53) دربر مى گيرد.