شمارد.مشكل سند و متن، يكى از دشوارى هاى بحث هاى روايى است. اين مشكل در احاديث قصص، با نفوذ گسترده و
پنهان اسرائيليات فزونى مى يابد. علامه در مواجهه با اين احاديث، همان گونه كه آورديم، مبنا را بر رد
نمى گذارد و به ارزيابيِ آنها مى پردازد. دراين كار هم، اگرچه در مواردى به جرح و تعديل سند توجه مى
كند، اما اهتمام اصليِ ايشان بررسيِ متن است.مبانيِ ايشان در اين نقادى، چهار چيز است:
1. عدم مخالفت با قرآن و ظاهر سياق آيات
اين اولين و مهم ترين محك در ارزيابيِ روايات است. علامه در داستان بشارت ملائكه به همسر حضرت ابراهيم، روايتى را نقل كرده مى نويسد:دراين روايت چيزديگرى نيز هست و آن اين است كه ضحك را به معناى عجب گرفته و آيه فضحكت فبشرناها
باسحاق ... را از باب تقديم و تأخير شمرده كه تقديرآيه چنين مى شود: فبشرناها باسحاق ومن ... فضحكتو
اين خلاف ظاهر است ونكته واضحى ندارد.(44)
2. عدم مخالفت با عقل
علامه درباره روايات وارده درباره داستان ذى القرنين مى نويسد:خواننده عزيز! بايد بدانيد كه روايات مرويه از طريق شيعه و اهل سنت از رسول خدا و از طرق خصوص شيعه از ائمه هدى و همچنين اقوال نقل شده از صحابه و تابعين، كه اهل سنت با آنها معامله حديث نموده اند، ...درباره داستان ذى القرنين بسيار اختلاف دارد، آن هم اختلاف هايى عجيب، و آن هم نه در يك گوشه داستان،
بلكه در تماميِ خصوصيات آن. و اين اخبار در عين حال، مشتمل بر مطالب شگفت آورى است كه هر ذوق سليمى از
آن وحشت نموده، بلكه عقل سالم، آن را محال مى داند وعالم وجود هم منكر آن است.و اگر خردمند اهل بحث، آنها را با هم مقايسه نموده، مورد دقت قرار دهد، هيچ شكى نمى كند در اين كه
خالى از دسيسه و دستبرد وجعل و مبالغه نيست. و از همه مطالب، غريب تر روايتى است كه علماى يهود، كه به
اسلام گرويدند، از قبيل وهب ابن منبه و كعب الاحبار، آن را نقل كرده و يا اشخاص ديگرى كه از قرائن به
دست مى آيد از همان يهوديان گرفته اند، نقل نموده اند.بنابراين ديگر چه فايده اى دارد كه ما به نقل
آنها و استقصا و احصاى آنها با آن كثرت و طول و تفصيلى كه دارند، بپردازيم؟ (45)در اين سخنان، علامه به چهار مبنا براى نقاديِ روايات اشاره مى كند:سند، مخالفت با عقل، مخالفت با
علم و اختلاف بين خود روايات. و ما به دو مورد اخير، پس از اين اشاره مى كنيم.همچنين ايشان درتوصيف
روايات وارده درباره داستان حضرت سليمان مى نويسد:اخبارى كه در قصص آن جناب و مخصوصاً در داستان هدهد و دنباله آن آمده، بيش ترين مطالب عجيب و غريبى را
دارد كه حتى نظاير آن در اساطير و افسانه هاى خرافى كم تر ديده مى شود. مطالبى كه عقل سليم، آنها را
نمى تواند بپذيرد، بلكه تاريخ قطعى هم آنها را تكذيب مى كند و بيش تر آنها مبالغه هايى است كه از
امثال كعب بن وهب نقل شده. و همچنين از اين قبيل اخبار عجيب و غيرقابل قبولى كه در توجيه آن هيچ راهى
نداريم مگر آن كه بگوييم كه ازاخبار اسرائيليات است و بگذريم.(46)هم ايشان در بررسيِ روايات مربوط به ناقه حضرت صالح، عقل را محك قرار داده، مى نويسد:و در بعضى روايات آمده كه بين دو پهلوى ناقه، يك ميل مسافت بود و اين معنا روايت را سست مى كند، نه از
آن رو كه محال است چنين موجودى به وجود آيد، بلكه از آن رو كه در اين صورت اگر نسبت بين اعضا را
درنظربگيريم تصور نمى رود كه يك نفربتواند او را با شمشير خود بكشد؛ زيرا قطعاً قاتل ناقه از طريق
اعجاز او را نكشته است؛ ولى مع ذلك آيه خالى از دلالت و يا اشعار بر آن نيست كه جثه ناقه جداً بزرگ
بوده است.(47)