فرضيه تازه اى تصوير كرده اند ... اگرچه اين فرضيه هنوز كاملاً به ثبوت نرسيده، ولى اجمالاً حق با
آنها است و درصورتى كه اسباب و علل معهود در موارد مذكور، موجود نبوده و فرضيه هاى علمى سابق وافى به
توجيه اين گونه حوادث نباشد، ناچار از يك سبب غيرمعلوم بايد بحث كرد كه براى توجيه عموم حوادث كفايت
نمايد ... در نتيجه بايد گفت كه در جهان ماده، براى حوادث ماديه، علل واسباب ماديه اى موجود است كه
تحقق هر حادثه اى متوقف بر تحقق آنها بوده و هيچ گونه تخلفى در كار نيست، خواه بدانيم و خواه ندانيم
....(137)خلاصه اين كه در جهان هستى يك سلسله روابط واقعى درميان هر چيز و وجودات سابق بر آن، موجود است، اما
نه به اين صورتى كه ما از ظواهر آن خيال مى كنيم ...(138)كه قرآن كريم هم درباره آن توضيحى نداده استقرآن مجيد ... آن علت مادى راكه همه حوادث مادى به آن بازگشت مى كنند به طور مشخص بيان نكرده و احتياجى
هم به بيان نبوده؛ زيرا قرآن كتاب هدايت و تربيت است.(139)علامه پس از تبيين جايگاه معجزه در نظام علّى مى نويسد:اين است آن چه مى توان درباره موضوع وجود و هويت معجزه گفت بى آن كه مكابره نموده، قانون عليّت عمومى
را انكار كنيم. يا قانون مزبور را قابل استثنا دانسته و قانونى كه در تمام شئون و زندگى انسان و حتى
در معارف كليه دينى مورد استفاده است، ابطال كرده و همه معلومات انسانى را فداى يك فرض غيرواقع
نموده باشيم.(140)علامه از مباحث قبل چنين نتيجه مى گيرد كه علم از انكار معجزه ناتوان است و با استناد به مواردى كه
علم از تبيين آنها عاجز است، آن را مؤيدى بر اين نظر مى گيرد كه علم، تنها به ظواهر امور دسترسى دارد
نه به كنه امور. از اين رو نمى تواند فراتر از اين ظواهر قضاوت كند، حال آن كه معجزه به وراى آن تعلق
دارد.البته همان طور كه حس و تجربه سطحى، موضوعات خارق العاده را نمى پذيرد، بحث هاى علوم طبيعى نيز آن را
قبول نخواهد كرد؛ زيرا متكى به همان ظواهر محسوس علت ومعلول طبيعى هستند كه از آزمايش هاى حسى و
فرضيات علميِ امروز، كه براى تعليل حوادث به كار مى رود، گرفته شده اند.(141)در هر حال، علم نمى تواند خرق عادت را انكار و يا پرده پوشى كند؛ چون اين موضوع از منطقه نفوذ علم،
يعنى ظواهر محسوس علت و معلول طبيعى، بيرون است.(142)
معجزات و انكار عقل
اگر انكار معجزه از محدوده علم خارج است، از محدوده عقل خارج نيست. براى رفع اين اشكال، علامه معجزهرا نه تنها از نظر عقلى محال نمى شمارد، بلكه آن را عملاً هم امكان پذير معرفى مى كند:ولى بايد دانست كه اين گونه امور (معجزات) اگرچه برخلاف جريان عاديِ طبيعت مى باشند اما هرگز از
محالات ذاتى، كه هر عقلى به طور مسلّم آن را محال مى شمارد، نيستند؛ مثلاً اجتماع وجود و عدم در يك
مورد مشخص از هر جهت، يا نفى چيزى از خودش و يا مساوى شدن يك با دو وامثال اينها از جمله امورى است كه
هر عقلى آن را محال مى داند، ولى معجزات هيچ گاه اين طور نيستند ....سپس به امكان عمليِ آن اشاره مى كند:علاوه بر اين اصل معجزات از امورى است كه حتى جريان عادى طبيعت، آن را انكار نمى كند؛ مثلاً زنده شدن
مرده يا مردن زنده يا تبديل صورتى به صورت ديگر و حادثه اى به حادثه مغاير آن، مانند تبديل راحتى به
بلا و بلا به راحتى و آسايش، همه از امورى است كه مرتباً در عالم طبيعت صورت مى گيرد.