عقل گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
از نظر سيد قطب مجال اصليِ عقل، تفكر در طبيعت است. او مى گويد:
مجال اصليِ عقل بشرى در شناخت نواميس هستى و نوآورى در عالم ماده است كه خود مجالى گسترده است.(137)
مفسر فى ظلال القرآن على رغم احترام و اعتبارى كه براى عقل قائل است، بر محدوديت هاى آن تأكيد بسيار مى كند. از آن چه او به مناسبت هاى مختلف، درباره عقل گفته است مى توانيم دريابيم كه معاصر تدوين فى ظلال القرآن، بزرگ شمردن عقل وبها دادن به برداشت ها و دستاوردهاى آن، نگرشى بود كه بر جامعه اسلامى حاكم بود و موجب شده بود تا مخالفان اسلام، به ارزيابيِ تماميِ معارف اسلامى بر مبناى عقل و علم بپردازند. و موافقان در تطبيق اسلام با آن دوتلاش نمايند. از نظر سيد اين نگرش، با همتا قرار دادن عقل و شرع و حاكم كردن عقل بر دين، در نهايت، به بى نيازى از وحى مى انجامد.
از اين رو در جاى جاى تفسيرخود كوشيده تا ناتوانى ها و محدوديت هاى عقل را بنماياند. درواقع تأكيد او بر ناتوانى هاى عقل، همان قدر بازتاب افراط انديشمندان معاصرش در باور به تواناييِ عقل است كه تأكيد المنار بر بزرگ كردن عقل، انعكاس افراط صاحب نظران عصر او در خوار شمردن عقل و حاكم كردن تقليد و خرافه پرستى است.
نگرانى او را مى توان از كلامش دريافت، آن جا كه مى گويد:
شايسته است با درنگى كوتاه ميدان ادراك بشرى را در اين موضوع (سوره نساء، آيه 82) بلكه تماميِ دين روشن كنيم. اين كرامت بخشى به عقل انسانى نبايد هرگز راهى باشد براى اين كه انسان درخود به غرور بنگرد و از حد مطمئن تجاوز كند و در وادى هاى ديگر بى دليل ره سپارد.
برخى به اين گونه توجيهات در قرآن كريم، كه ناپسند است و محدوده درك آن نيز روشن نيست، گرايش پيدا كرده اند و بدين سان به ادراك بشر، قدرت داوريِ تمامى را در شناخت دين بخشيده اند و مآلاً آن را در برابر شرع، بلكه مسيطر و مسلط بر آن نهاده اند!(138)
براى رفع مشكلات اقتصادى و اجتماعيِ جامعه اسلامى، حركتى از زمان عبده آغاز شد كه اجتهاد و كنار گذاشتن تقليد را در فروع، امرى ضرورى مى دانست و اولين گام ها را براى تطبيق احكام اسلام با عقل و علم و مقتضيات و مصالح جامعه برداشت. اين حركت به علت بى ضابطه بودن و نداشتن مبانيِ نظريِ محكم و استوار، به انحرافات و سوء برداشت هايى دچار شد؛ از جمله، در مسئله ربا و تعدد زوجات. تأكيدى كه سيد قطب بر توقف عقل در برابر احكام شرعى مى كند، موضعى در برابر اين جريان است.
او خود به يكى از اين موارد قضاوت نا به جا در مسئله حرمت گوشت خوك اشاره مى كند و مى گويد:
امروزه عده اى درباره حرمت گوشت خوك مجادله مى كنند. صرف نظر از اين كه كلاً خوك از طبع پاكيزه و سالم به دور است، آنها به اين حقيقت نيز توجه نمى كنند كه علم بشر، تنها مدت زمان اندكى است كه به وجود كرم بسيار خطرناكى در گوشت و خون و اعضاى درونيِ خوك واقف گرديده، در حالى كه خداوند از مدت ها پيش، خوردن آن را حرام كرده است. آنها بى توجه به اين واقعيت ها به پيشرفت تجهيزات پخت و پز و بريان كردن استناد مى كنند كه با ايجاد حرارت زياد موجب از بين رفتن اين كرم ها و در نتيجه، از بين رفتن ضرر گوشت خوك مى شود.
سيد به اين تعليل كوته انگارانه اعتراض مى كند و مى گويد:
اين گروه فراموش كرده اند كه علم آنها به قرون متمادى نياز داشت تا آفتى را كشف كند.
پس چه كسى مى تواند يقين داشته باشد كه آفات ديگرى در گوشت خوك وجود ندارد كه درآينده كشف شوند؟
آيا شريعتى كه ده ها قرن از اين علم بشرى پيشى گرفته، سزاوار آن نيست كه مورد اعتماد قرار گيرد و سخن آخر در داورى، به آن واگذار شود و آن چه را حرام نموده، حرام دانسته شود و آن چه را حلال كرده، حلال شمرده شود؟
چراكه حكم آن از جانب حكيمى آگاه صادر شده است.(139)
او در جاى ديگر به غلط بودن اين باور، كه عقل و وحى هم سنگ هستند، اشاره مى كند و مى نويسد:
كسانى كه به استناد اين كه عقل و وحى، هر دو ساخته خداوند هستند و در نتيجه، بايد با هم مطابقت داشته باشند، عقل بشرى را درتشخيص درست از نادرست هم رديف وحى مى پندارند، اين سخن را از برخى فلاسفه، كه خود بشر هستند، گرفته اند و الا خداوند سبحان چنين چيزى را نفرموده است.
او در ادامه مى افزايد:
كسانى كه گمان مى برند فلسفه، عقل را از دين بى نياز مى سازد يا اين كه علم كه از دستاوردهاى عقل است بشر را از هدايت خداوند مستغنى مى كند، سخنى بى پايه و دور از واقعيت مى گويند. واقعيت نشان داده است كه بشرى كه زندگى اش را بر مبناى مكاتب فلسفى يا علم سازماندهى كرده باشد، تيره بخت است و بدترين زندگى را دارد، هرچند كه همه چيز فراهم باشد، توليدات فزونى يافته و وسايل زندگى در دسترس باشد و رفاه در گسترده ترين مفهومش، تحقق يافته باشد.(140)