عقل گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
كشش ها و مشكلات، پسندها و ناپسندهاى روحى، حداقل زمينه
ساز طرح بسيارى از مباحث عقلى هستند. مباحث نوينى هم كه در ايام متأخر در حوزه مباحث دينى جلوه گر
شدند، از اين قاعده مستثنا نبوده، بر ذهنيت خاص مردمان اين دوره مبتنى اند.فضاى جديدى كه در مغرب زمين شكل گرفت، با گام هاى بلندى كه به سوى ترقى و پيشرفت برداشته شد، نويد
امنيت، رفاه، توانايى، آزادى و شكوفاييِ عقل و خرد و در يك كلمه، نويد پايان همه مشكلات لاينحل را مى
داد. با ظهور اين تمدن، به آينده بشر با خوشبختى نگريسته شد و چنين تصور شد كه علم به تماميِ حقايق
دست يافته، (66) عقل بشر نيز به نهايت رشد و بلوغ خود رسيده است و در سايه اين تواناييِ قرين با دانايى،
پرونده جنگ، فقر، حرص و نادانى بسته شده، به تاريخ سپرده خواهد شد. طنطاوى اين دوره را زمان انقلاب و
ظهور حقايق مى انگارد.(67) سخن او شاهدى گويا بر ذهنيت اين دوران است.در چنين شرايطى، هرگونه ناهمخوانى بين دين و مظاهر فريبنده خوب يا بد اين تمدن جديد، فرد را دچار
تضاد روانى ساخته او را ناگزير مى ساخت تا بين اين دو امر، يكى را انتخاب كند:يا دين را برگزيند و به
همه آن چه بدان گرايش غالب وجود دارد و اميد و آمال بشرى، در آن متحقق تلقى مى شود، پشت پا بزند و يا
تمدن جديد را بپذيرد و در امر دين سست اعتقاد گردد.(68)بسيارى از كوشش هايى كه به منظور تطبيق دين با
علم، سياست و اقتصاد نوين و حتى آداب و رسوم اجتماعى غرب صورت گرفت، بدون توجه به اين كه آيا حق با
آنها بود يا خير، در چنين فضايى ضرورت يافتند.امثال اين سخن كه دين حقيقى آن است كه از علم جدا نباشد(69) بر بايدى استوار است كه از اين گرايش
سرچشمه گرفته است. در حالى كه اين گفته كه مؤمن به فطرت سليم خود، برادريِ دين صحيح و علم صحيح را
درمى يابد(70) به هيچ وجه بديهى و ضرورى نمى نمايد.سخن طنطاوى در تفسير آيه انّما يخشى اللّه من عباده
العلماء كه مى پرسد:كدام دانشمندان سزاوارترند كه علماى اسلام ناميده شوند، آيا آن عالم فقهى كه
به مردم طهارت، ميراث و تجارت را مى آموزد يا آنانى كه در ملكوت خداوند نظاره مى كنند و درباره
آفرينش او مى انديشند؟(71)گفتارى است كه تنها در پرتو اين گرايش، قابل تبيين است كه غرب با اوج علم و
دانش خود خلاف اين برداشت ساده انگارانه را ثابت كرده است.اين گرايش خوشبينانه، تنها به بعد علميِ غرب محدود نيست، بلكه همين احساس و همين سخنان درباره ابعاد
ديگر اين تمدن نيز وجود داشته است.شهيد مطهرى مى گويند:برخى ديگر كه به مسائل روز توجه دارند و درباره آينده مى انديشند، متأسفانه سخاوتمندانه از اسلام
مايه مى گذارند، سليقه روز را معيار قرار مى دهند و به نام اجتهاد و آزادى به جاى آن كه اسلام را
معيار حق و باطل زمان قرار دهند، سليقه و روح حاكم بر زمان را معيار اسلام قرار مى دهند؛ مثلاً مهريه
نبايد باشد، چون زمان نمى پسندد.و تعدد زوجات يادگار عهد بردگيِ زن است. پوشيدگى همين طور، اجاره،
مضاربه، مزارعه يادگار عهد فئوداليسم است. و فلان حكم ديگر يادگار عهدى ديگر. اسلام دين عقل و اجتهاد
است. اجتهاد چنين و چنان حكم مى كند.(72)با مرور ايام، اين گرايش تغيير يافت، اميدها به نااميدى تبديل شد و زيبايى ها رنگ باخت. اكنون اين
سخن زبان حال بسيارى از مردم در شرق و حتى غرب جهان است:ديگر اروپا را باور نداريم. ديگر به نظام سياسى يا فلسفه هاى آن ايمان نداريم. ساختار اجتماعى و ...روح آن كرم خورده است. از نظرما، ما مردم عقب مانده، نادان و بينوا، اروپا فقط يك لاشه است.(73)مطرح كردن اين مسئله، نه از آن رو است كه بخواهيم با ارزش گذارى بر اين گرايش روانى، حكم به درستى يا
نادرستى معارفى كنيم كه در فضاى آن شكل گرفته اند. آن چه اهميت دارد اين است كه در مقام قضاوت درباره
انديشه ها و دريافتن حقيقت از جايگاه اين گرايش هاى فراعقلى غافل نباشيم و بدانيم كه تا خود را از
بند آنها نرهانيم و از خارج به آنها نگاه نكنيم قادر نخواهيم بود به حق داورى كنيم.بسيارند بايد و
نبايدها، ضرورت ها و استبعادها كه ارزش خود را از گرايش هايى پنهان گرفته اند، اما در بين استدلال
هاى ما خلل ناپذير مى نمايند.