عقل و علم در بيان مفسر الميزان
جايگاه عقل از ديدگاه اسلام
علامه طباطبائى عقل را شريف ترين نيرو در وجود انسان مى خواند(1) كه قرآن در بيش از سيصد مورد، مردم رابه استفاده از آن دعوت كرده است.(2) در موارد بسيارى به طور اجمال به انديشيدن امر كرده است و در آيات
بسيارى نيز، چون آيات مربوط به آفرينش آسمان و زمين و كوه ها و درختان و حيوانات و انسان و هم چنين در
اختلاف زبان ها و رنگ ها و نژادهاى بشر، به تفصيل عقل را مورد خطاب قرار داده است. در آيات متعددى به
تعقل و تفكر و سير و گردش در زمين و نظر كردن در احوال گذشتگان فرمان داده و درآيات ديگرى علم و دانش
را ستوده، مردم را با بيانى رسا و بليغ به فراگرفتن آن فراخوانده است.(3)از نظر علامه، جايگاه تعقل و تفكر در اسلام تا بدان حد والا است كه مى فرمايد:خداوند در قرآن خود و حتى در يك آيه نيز بندگان خود را امر نفرموده كه نفهميده به قرآن يا به هر چيزى
كه از جانب او است ايمان آورند و يا راهى را كوركورانه بپيمايند. حتى قوانين و احكامى را كه براى
بندگان خود وضع كرده و عقل بشرى به تفصيل، ملاك هاى آن را درك نمى كند، به چيزهايى كه در مجراى
احتياجات قرار دارد، علت آورده است؛ به مانند آيه: ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر ولذكراللّه
اكبر(4)و آيه: كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون(5)و آيه: مايريد اللّه ليجعل
عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم وليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون(6).(7)خداوند نه تنها در آيه 125 سوره نحل،(8) رسول گرامى اش را امر نموده تا علاوه بر موعظه حسنه و مجادله، در
دعوت خود از مردم به سوى حق تعالى از حكمت ظاهراً منظور از حكمت، همان برهان است بهره گيرد،(9) بلكه
خود نيز به پيامبر اكرم استدلالى را براى اثبات حقى يا از بين بردن باطلى مى آموزد.در آيه هفدهم سوره
مائده به حضرتش مى آموزدكه بگو:اگر خدا بخواهد عيسى بن مريم را هلاك كند چه كسى قادر است مانع
خداوند شود.(10) يا استدلال هايى را از پيامبران و اولياى خود، چون حضرت نوح و ابراهيم و موسى و
لقمان(11) و مؤمن آل فرعون(12) و ساحران فرعونى(13) نقل مى كند.(14)علامه مقام تفكر را تا آن حد بزرگ مى دارند كه زندگى با ارزش را، با هر سنت و آيينى كه باشيم و در هر
راه رفته شده و يا ابتدايى كه قدم برداريم، در گرو فكر با ارزش مى دانند. همين مسئله را مورد تأييد
قرآن هم مى دانند كه با راه ها و روش هاى گوناگون، آن را گوشزد نموده است.از نظر ايشان برترى يى كه در
آيه: ان هذا القرآن يهدى للّتى هى اقوم(15)براى قرآن از حيث هدايت، اثبات شده، مربوط به صواب تر بودن
راه فكريِ آن است.(16)از اين سخنان علامه طباطبائى مى توان به جايگاه بس بلند عقل نزد ايشان دست يافت؛ اما نمى توان دريافت
كه عقل را به زعم اين مقام رفيعش تا چه حد در درك حقايق وحى، معتبر مى شناسد.علامه برخلاف برخى مفسران، مستقلاً و به تفصيل از اعتبار عقل در درك وحى، سخن نگفته است. از اين رو
ناگزيريم در ضمن مباحثى كه مى توانند نوعاً با اين موضوع مرتبط باشند، به جستجوى نظر ايشان
بپردازيم. از آن جا كه تفسير عقلى در مقابل تفسير نقلى قرار دارد، بحث از جايگاه حديث در تفسير قرآن
يكى از اين مواضع است.بحث از تفسير به رأى، كه عده اى تفسير عقلى را از مصاديق آن به شمار مى آورند،
مبحث ديگرى است كه مى تواند ما را در دست يابى به نظر علامه، درباره عقل و وحى، مدد رساند. لذا به
اجمال به بحث از جايگاه حديث در تفسير قرآن، از ديدگاه علامه مى پردازيم.علامه معتقد است كه آياتى نظير آيه: افلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غيراللّه لوجدوا فيه
اختلافاً كثيراً(17)آشكارا دلالت دارند بر اين كه معارف قرآنى را مى توان با بحث و كنجكاويِ در آيات،
به دست آورد و بدين وسيله، اختلافى را كه درنظر ابتدايى، بين بعضى آيات با بعضى ديگر ديده مى شود،
مرتفع ساخت؛ زيرا اين آيه شريفه، در مقام تحدّى است و مى خواهد به وسيله نبودن اختلاف در آن، حقانيت
كتاب الهى را ثابت كند.در اين صورت، معنا ندارد كه فهميدن معانيِ آيات قرآن را به فهم صحابه و تابعين
موكول كرد، بلكه بالاتر، نمى توان در چنين مقامى درك معانيِ آن را به بيانات نبوى نيز حواله داد؛
زيرا كلام رسول اللّه در چنين زمينه اى، يا كلامى است كه موافق ظاهر كتاب الهى و مطابق آن است يا با
آن مخالفت دارد. پر واضح است كه در صورت موافقت، نيازى به آن نيست؛ زيرا خود شخص، اگرچه پس از تدبر و
بحث، همان معنا را درك مى كند. و در صورت مخالفت نيز سازش با مقام تحدّى نداشته و نمى تواند حجتى را بر
خصم اقامه كند.(18)ايشان ضرورت رجوع به سنت را در شرح و تفصيل احكام مى داند:... ولى در شرح و تفصيل احكام فرعى، چاره اى نيست جز استفاده كردن از بيانات نبوى؛ چنان چه خود قرآن
شريف نيز از اين قبيل مطالب را به توضيحات رسول اكرم ارجاع و حواله داده است.بنابراين ما مقصد وحى راتا آن جا كه به ما ارتباط دارد، از راه خرد مى توانيم درك كنيم. آرى، قسمتى
از آن را مستقيماً و بلاواسطه و قسمتى از آن احكام را با بيان مبلّغ وحى.(19)