عبارت السلام عليك ايها النبى و رحمة اللّه وبركاته.السلام علينا وعلى عباداللّه الصالحين را
تفسير كند.سپس ادامه مى دهد كه اگر بپرسى چه رابطه اى بين دين اسلام و علم شيمى وجود دارد، پاسخ مى
گويم كه آيا درباره هيدروژن چيزى شنيده اى؟آيا شنيده اى كه زمانى با اكسيژن هوا و زمانى با نيتروژن
آن متحد مى شود؟او به توضيح و تفصيل اين مطلب مى پردازد تا بدان جا كه مى گويد:وقتى هيدروژن در هوا
آتش مى گيرد و دوستش اكسيژن را مى بيند، در دم به سوى آن روان مى شود و در آغوشش مى گيرد. پس او عاشق
اكسيژن است و عشقش به نيتروژن كامل نيست.او به استناد اين مباحث شيمى، كه روابط حاكم بر آن را با
روابط حاكم در عالَم انسانى يكى دانسته، نتيجه مى گيرد كه اتحاد، دو نوع است:يكى اتحاد جسمانى و
ديگرى روحى.اتحاد روحى يا معنوى نيز بر دو قسم است:يكى اتحاد طبيعى و ديگرى ساختگى. و در ادامه به
تطبيق اين موارد با عالَم انسانى مى پردازد.(115)طنطاوى علاقه بسيارى به اين شبيه سازى دارد. در يك جا مى گويد:حيوانات دو نوع هستند. و آن اقسام را
بيان مى كند. سپس مى گويد:انسان هم دو نوع است. و به مطابقت آنها با هم مى پردازد.(116) در جاى ديگر 23
فعاليت در بدن انسان را با 23 حرفه در شهر تطبيق مى دهد.(117)او از خليفه خدا بودنِ انسان اين گونه استفاده مى كند كه همان موقعيتى كه خداوند در رابطه با جهان
دارد، انسان هم، كه خليفه او است، همان موقعيت را در رابطه با بدنش دارد. شناختن انسان، كه خليفه خدا
است، به ما كمك مى كند تا بتوانيم پاره اى از ويژگى هاى خداوند را و نيز تدبير او و فرشتگانش را تصور
كنيم. سپس اين گونه به توضيح و بيان وجوه اين شباهت مى پردازد. نفس يكى است و بر جسم اشراف دارد؛ همين
طور خدا نيز يكى است و بر عالَم اشراف دارد. نفس داراى طبقات خشكى و آبى است، براى خدا نيز زمين و آب و
هوا و خورشيد و ستاره وجود دارد.(118)
ب) علم گرايى
خصوصيت ديگرى كه تفسير جواهر را از ديگر تفسيرها متمايز مى سازد اين است كه او نه تنها در تفسير آياتى از قرآن، كه درباره عالم طبيعت سخن مى گويند، از علم طبيعى استفاده مى كند، بلكه در تفسير آيات
ديگر نيز از علم كمك مى گيرد و يا مورد آن را به علم طبيعى باز مى گرداند.در تفسير آيه: اللّه
نورالسموات والارض(119)خداوند را روشنايى بخش آسمان و زمين و بلكه روشن كننده هر سنگ، هر صخره و هر
كوهى از درون آنها مى داند، اگرچه ظاهراً تاريك باشند. و در توضيح آن، از علم جديد بهره مى گيرد و وجه
اين تعبير را وجود الكتريسيته در اجزاى همه اشيا و هوا معرفى مى كند. او الكتريسيته را نور مى داند و
چنين نتيجه مى گيرد كه پس نور در همه چيز وجود دارد، اگرچه پنهان باشد.(120)او در تفسير آيه: ثم ان علينا بيانه(121)يكى از مظاهر بيان قرآن را آفريده شدن مردمانى مى داند كه
متكفل بيان علوم طبيعى براى ارتقا و رشد عقل و سپس معرفت خداوند مى گردند.(122)همچنين از آيه: ان الذين
يكتمون ما انزلنا من البينات والهدى من بعد ما بيناهُ للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه ويلعنهم
اللاعنون(123)وجوب نشر فضيلت و علم را استنباط مى كند و تهديد آيه به نفرين و دورى از رحمت خداوند را
متوجه كسى مى داند كه علم را كتمان كند، علمى كه علوم طبيعى از برترين و با اهميت ترين انواع آن
است.(124)طنطاوى از قصه بت شكنيِ ابراهيم چنين استنباط مى كند كه خداوند در زمانى كه مردم چيزى جز ستارگان هفت
گانه را نمى شناختند و به آن باور داشتند؛ از آن جا كه مى دانست اين علم نجوم، بعدها تغيير خواهد كرد،
براى آموزش دادن بشر، به پيامبران فرمان داد تا بت هايى را كه براساس اين باور ساخته شده بودند،
بشكنند.او از زمان ابراهيم زمينه را براى نوع بشر فراهم كرد تا با كنار گذاشتن اين الوهيت، عقلشان
مهياى وسعت يافتن و رشد كردن شود و هيچ خورشيد و ماه و سياره و معبود و بتى، مانع رشد آن نگردد.اقدامات حضرت ابراهيم نيز به همين منظور صورت گرفته است. و اگر چنين نمى شد، عقل بشر بر اين الهه ها و
خدايان جرأت نمى يافت تا درباره آنها به پژوهش و مطالعه بپردازد. اين، راز شكستن بت ها در زمان حضرت
ابراهيم و حضرت محمد است.(125)همچنين او از داستان عزير، وجوب علم تشريح را استنباط مى كند(126) و علم را در آيات: انما يخشى اللّه من
عباده العلماء(127) و اولوا العلم(128)و نيز آيه: نفر(129)را به علم طبيعى و تجربى باز مى گرداند.(130)