و فاضلم، دكترسحابى، استاد زمين شناس در دانشگاه تهران خواستم كه اگر درمباحث زمين شناسى به طور كلى
مؤيد و راهنمايى بر وجود چنين طوفانى وجود د ارد در اختيار ما بگذارند. ايشان نيز مقاله اى ارسال
داشتند كه خلاصه آن طى چند فصل به نظر شما مى رسد.اگرچه ما با اين مقاله كارى نداريم، اما اين اقدام علامه نشان مى دهد كه موضوع عموميت طوفان، مسئله
اى است كه نظريه علمى، درباره آن با اهميت و معتبر تلقى مى شود و نمى توان گفت كه از محدوده آن خارج
است و به آن بى اعتنا بود. اما درباره اين موضوع مى توان چنين گفت:
اولاً
در مورد مبناى اول ايشان بايد گفت كه رابطه اى ضرورى بين عموميت دعوت و عموميت عذاب وجود ندارد. مى توان به آن مقدمه اعتقاد داشت، اما آن نتيجه را نپذيرفت؛ زيرا عموميت دعوت، هنگامى عموميت
عذاب را به دنبال خواهد داشت كه اين دعوت عملاً هم به تمامى افراد بشر، از شرق تا غرب و از آمريكا تا
آفريقا و آسيا و... رسيده و انكار شده باشد. و اين امر باتوجه به وسايل ارتباطيِ آن زمان بسيار بعيد مى
نمايد. همان گونه كه حتى امروز هم، على رغم عموميت دعوت اسلام و پيشرفت وسايل ارتباطى، هستند
مردمانى كه اين دعوت الهى به آنها نرسيده باشد. بنابراين، تفاوت است بين عموميت يك دعوت و همگانى شدن
آن.
ثانياً
براى فرمان سوار كردن جفتى از هر جاندار، دلايل ديگرى نيز مى توان تصور كرد غير از آن چهبرداشت شده است، به ويژه آن كه در صورتى اين استدلال كامل خواهد بود كه فرمان به تمام جانداران تعلق
گرفته باشد، در حالى كه كوچك ترين اطلاعى از تنوع گونه هاى حيوانى، اين احتمال را منتفى مى كند كه يك
كشتى بتواند همه آنها را دربر گيرد، مگر آن كه ما تصورى سطحى از تعداد و انواع جانوران داشته باشيم.
ثالثاً
سخنان اهل كتاب، تنها در كنار دلايل معتبر مى تواند مؤيد و قرينه تلقى گردد، و به طور مستقلداراى اعتبار نيست.
رابعاً
علامه از علم سخن مى گويد و از نزديك بودن دوران حضرت نوح به زمان آفرينش و كوچك بودن مساحتخشكى ها و از تشكيل فسيل و پيدايش كوه ها. بايد توجه داشت كه سخن گفتن درباره اين موضوعات، نيازمند
آشناييِ كافى با مطالب و مبانيِ اين علوم است و بدون استناد به اين علوم نمى توان در اين مباحث، به
صورت نظرى اظهار عقيده كرد. علاوه بر آن كه زمان، در مقياس علم زمين شناسى، ميليون ها سال است، در
حالى كه دوران حضرت نوح را با هزار و ده هزار، شمارش مى كنند.
ب) داستان اصحاب كهف
علامه به اين داستان از دو جهت پرداخته:الف) اين داستان در مصادر تاريخى و كتب عهدين. ب) محل غار.ما فقط به مورد اخير مى پردازيم.در اين داستان، قرآن از غارى سخن مى گويد و در ضمن آن به برخى مشخصات غار اشاره مى كند. علامه شش محل
را نام مى برد كه ممكن است اين واقعه به آن جا تعلق داشته باشد و در ارزيابيِ اين احتمالات به ويژگى
هايى كه قرآن براى آن آورده، استناد مى كند و بر اين اعتقاد هم نيست كه چه بسا اين غار از بين رفته
باشد.اين ويژگى ها عبارتند از:جهت تابش نور، وجود يك درگاهى درون غار، آثارى از مسجد يا هر بناى
دينى بر فراز آن و وجود نوعى نوشته يا رقيم. افزون بر اين كه اين داستان رومى است و اين واقعه در
محدوده امپراتوريِ روم اتفاق افتاده است.(90)ايشان در قضاوت نيز به رعايت اين موازين اهتمام داشته،
معتقد است كه از اين ميان، غار جيب، بيش از بقيه با اين صفات سازگار است:و حق مطلب اين است كه مشخصات
غار اصحاب كهف با اين غار بهتر انطباق دارد تا غارهاى ديگر.(91)
ج) داستان ذوالقرنين
سد و قوم يأجوج ومأجوج:ذى القرنين چه كسى بود، سد او كجا بود و قوم يأجوج و مأجوج چه مردمانى بودند؟اين سه، اركان هر واقعه و داستان تاريخى يى هستند كه بخواهيم آن را با اين داستان قرآن تطبيق دهيم.اين داستان در قرآن قيدهاى متعددى دارد؛ از جمله اين كه ذى القرنين را مردى مؤمن و با خدا و در عين حال، قدرتمند و عالم معرفى كرده است. و نيز اشاره كرده كه اين سد بين دو كوه ساخته شده و در ساختمان آن
آهن به كار رفته است.