اين پرنده مى تواند دريابد كه آن زن، ملكه است و آنها رعيت اويند و خورشيد را مى پرستند و اين كه سجده
جز براى خداوند سزاوارنيست. و نتيجه مى گيرد كه او هدهد ويژه اى بوده كه از چنين درك خاصى از طريق خرق
عادت و غيرمعمول، برخوردار بوده است.(104)بنابراين نه تنها مسخّر بودن اين پرندگان امرى خارق العاده است، بلكه خود اين پرندگان هم، به گونه
اى خارق العاده از شعور و ايمان بهره مند بوده اند.(105)اما آيا واقعاً چنين نتيجه گيرى يى لزوم دارد؟اگر به قرآن مراجعه كنيم كه مى فرمايد:تمام هستى و نه تنها موجودات، خداوند را تسبيح مى گويند و ما
درنمى يابيم. پس از نظر قرآن، وسعت وجوديِ موجودات، بسى بيش از اين است كه ما مى فهميم. و اگر به علم
هم مراجعه كنيم، در زندگيِ حيوانات و از جمله، پرندگان، نمونه هايى از فعاليت را به ما مى نماياند كه
به فعاليت هاى با درك و شعور انسانى بسيار شبيه است.اگر چه اين يافته ها نمى تواند به طور قطع چيزى را
ثابت كنند، اما ديد ما را از دنياى اطرافمان، كه آن را بى شعور مى پنداريم، وسعت مى بخشد.داستان هاى قرآن، بسى متنوع تر، متفاوت تر و بيش تر از اين چند نمونه اندك هستند. اما اين تحقيق را
چاره اى نيست جز آن كه بدين مقدار بسنده كند.
اعتبار تاريخ در تفسير داستان هاى قرآن
چنان چه گفته شد، داستان هاى قرآن حوزه اى مشترك با تاريخ دارند. اما آيا سيد قطب تاريخ را براى تبيينبخش هايى از اين داستان ها معتبر مى شمارد؟از نظر سيد قطب، تنها مرجعى كه مى توانست براى تفصيل داستان هاى قرآن، قابل اعتماد باشد، تورات بود،
اگر كه دستخوش تحريف و دگرگونى نمى شد. حال آن كه مى دانيم بسيارى از آن چه در اين كتاب آمده، اساطير و
افسانه هايى بيش نيست و از تحريف نيز مصون نمانده است.(106)از نظر او تاريخ به دو دليل نمى تواند مرجع و حَكَم براى داورى در داستان هاى قرآن باشد:الف) تاريخ مدون، نسبت به عمر بشر، دانشى جديد التأسيس است. از اين رو بسيارى از داستان هاى قرآن از
محدوده آن خارج است.(107) و داستان طوفان نوح، از جمله داستان هاى قرآن است كه دست تاريخ به آن نمى
رسد.(108)ب) تدوين تاريخ، يك عمل انسانيِ خطاپذير است(109) كه هر آن درمعرض خطا و صواب، صدق وكذب و جرح و تعديل
قرار دارد.(110)او در جاى ديگر، تاريخ را محصول دست بشر مى خواند كه به دروغ و اشتباه آميخته است؛ زيرا انسان از
احاطه به تمام عوامل حركت ساز تاريخ ناتوان است. از اين عوامل، برخى برايش پنهان مى ماند و به برخى
دست مى يابد.از همين مقدار دست يافتنى هم، بخشى در مراحل تميز، جمع آورى وتفسير به خطا مى رود. او
ادعاى بشر را مبنى بر احاطه عملى برتاريخ و ارائه تفسيرى علمى از آن كه در صحت آن شكى نباشد، بزرگ
ترين دروغ بشر مى خواند.(111)از ميان موارد متعددى كه به تفسير داستان هاى قرآن در تفسير فى ظلال القرآن مراجعه شد، بحث از نظريات
تاريخ تطبيقيِ اديان، تنها نمونه از بحث تاريخى يى بود كه سيد قطب به عنوان يك نظريه تاريخيِ معارض
قرآن، به آن پرداخته بود.قرآن در آيات متعددى، سير تاريخيِ تفكر دينيِ بشر را از توحيد به شرك معرفى
مى كند، حال آن كه بنابر نظريات علما اين روند از شرك به دوگانه پرستى و سپس يكتا پرستى است.او با
نظريه خواندن اين سخن و توصيف آن به غيرقطعى و غيرنهايى بودن، آن را رد مى كند و به بررسى محتوايى آن
نمى پردازد و از مسلمانانى هم كه به اين گونه نظريات توجه مى كنند، شديداً انتقاد مى كند.(112)سخن آخر آن كه، هر رجوعى به تاريخ درباره قصه هاى قرآن، عملى است كه پيش از آن كه قرآن، آن را باطل
بشمارد، قواعد علميِ خود بشر، آن را باطل مى دانند.(113) قرآن يگانه منبع قابل اعتماد، در اين موضوع
است.(114) سيد قطب در سرتاسر تفسير خود از داستان هاى قرآن، به اين اصل وفادار مى ماند، هرگز به دامان
اسرائيليات و اساطير در نمى غلتد و هيچ گاه تمايلى به تفصيل داستان، فراتر از حد آيات قرآن، از خود
نشان نمى دهد. او در استناد به احاديث نبوى نيز نهايت دقت و احتياط را به خرج مى دهد.