هدف قرآن از نقل سرگذشت پيشينيان - عقل گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقل گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم - نسخه متنی

شادی نفیسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هدف قرآن از نقل سرگذشت پيشينيان

مؤلف الجواهر، در تفسير داستان ذى القرنين، پس از طرح دو احتمال در تعيين اين شخصيت، تصريح مى كند كه
قرآن نيامده است تا به ما تاريخ يونان يا تاريخ حمير را بياموزد. قرآن بسى برتر از تاريخ به طور كلى و
تماميِ علوم است.

قرآن تاريخ را، به دانش هاى ادب، طبيعت و فلك و خرد بشرى وامى نهد.

وى سپس دليل اين

را كه چرا قرآن داستان ذى القرنين را نقل كرده است توضيح مى دهد و مى گويد:

چون از حضرتش در اين باره
پرسيده بودند، قرآن به آنها پاسخ مى گويد؛ اما به گونه اى كه هم پاسخ پرسش آنها را داده باشد و هم
فايده اى دينى را دربر داشته باشد. از اين رو هم اجمالى از تاريخ آن را آورده و هم مشتمل بر موعظه
است.(63)

درنظر او قصه ها در قرآن صرفاً براى داستان گويى آورده نشده اند. از حكايت رفتگان آن چه براى
حاضران اهميت دارد، آيا چيزى جز عبرت است؟

و آيا براى تاريخ فايده اى جز پند دادن وجود دارد؟(64)

او در
ضمن تفسير داستان عزير مى گويد:

آيا پنداشته اى كه اين گونه آيات بر نبى اكرم نازل شده است تا حكاياتى
را بشنوى كه گذشته، و تاريخى را كه سپرى شده، بى آن كه عبرت بگيرى و درباره اش بينديشى به ياد آورى؟(66)

و تكرار مى كند كه آن چه دراين داستان ها مهم است، حكمت و موعظه اى است كه بر آن مترتب است.(67)

درس هايى كه از داستان هاى قرآن مى آموزيم

اگر طنطاوى از داستان هاى قرآن كم مى گويد، اما از درس ها و حكمت هاى آن بسيار مى گويد. اين درس ها را
مى توان در دو دسته جاى داد:

اول، در بخش مواعظ و نصايح.

دوم، در بخش علوم كه يا مطلبى علمى را بازمى گويد يا به فراگيريِ علمى ترغيب مى كند.

اگرچه شايد درهمه موارد، اين دسته بندى به سادگى امكان پذير نباشد، اما به ما كمك مى كند تا برداشت
اين مفسر را بهتر بشناسيم و بر وجه افتراق و اشتراك او با ديگرمفسران واقف شويم.

الف) مواعظ و نصايح

طنطاوى فرار جوانان را از ظلم در داستان اصحاب كهف به فرار صحابه از مكه و مهاجرت برخى از آنها به
مدينه تشبيه مى كند كه در نهايت هم خداوند آنها را نصرت بخشيد. همچنين درباره داستان حضرت موسى و
حضرت خضر مى گويد: قرآن از نقل اين وقايع، هدفى جز اين ندارد كه به مردم بياموزد كه در عالم وجود،
قضاياى شگفتى وجود دارند و اين كه انسانيت بسيار شبيه به يك بدن است.

اگر بقاى اين بدن با قطع عضوى از
آن امكان پذير باشد يا بقاى آن عضو به جسم ضرر بزند و آن را بيمار سازد، حكمت ايجاب مى كند كه آن بدن
را حفظ كنيم و آن چه را موجب نابودى اش مى شود، قطع نماييم. از نظر او در زمان نبوت نيز مردم يك چنين
وضعى داشتند. و اين داستان درواقع، ضرورت به كار بردن شمشير را مى رساند. آن چه هم از داستان هاى قرآن
مورد نظر است همين اهداف عملى دينى است.(68)

در قصه حضرت آدم نيز سه نكته نهفته است.

از جمله اين كه در اين داستان، خداوند با اشاره به مغالطه
ابليس دراحتجاجش با خداوند، بطلان سخن كسانى را مى نماياند كه هنگام ارتكاب گناه مى گويند:

واذا
فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا واللّه أمرنا بها.(69)

آنان تشريع موروثيِ آبا و اجدادشان را
معتبر مى شمارند و ابليس اصل را مايه فضيلت و برترى تلقى مى كند.(70)

داستان حضرت موسى براى ما درس هاى بسيار دارد. آن چه از حكايت آيات موسى و عذاب هاى قوم فرعون، براى
ما نافع است اين است كه خداوند از سختى ها، گرفتارى ها و بلايايى كه بر سر قومى فرود مى آورد، بيدارى
و ترقيِ آن قوم را اراده كرده است.

اگر آن مردمان همچون طين گِل باشند در اين كوره، بر صلابت و
استوارى شان افزوده خواهد شد ... و اگر چون برف يا زَبَد كف باشند، اين آتش، آنها را نرم كرده و با
خشوع و خضوع سر تسليم فرو خواهند آورد.

او سپس به موقعيت مسلمانان معاصرش، اشاره مى كند و مى گويد:

خداوند هم اكنون اين كار را با مسلمانان در شرق و غرب كره زمين كرده است و آنها را به ستم و ظلم امت
هاى پيرامونشان مبتلا ساخته است ....(71)

علاوه بر اين، داستان حضرت موسى به ما درس صبر و شكيبايى مى آموزد و اين كه نجات و رستگارى در گرو آن
است ... به ما مى آموزد كه جهاد از گهواره تا گور ادامه دارد و انسان مجاهد تا آن هنگام كه زنده است
نبايد به احدى اعتماد كند؛ زيرا همه دستخوش تغيير و دگرگونى مى شوند.

پرهيز از دوستان، دست كمى از
مقاومت در برابر دشمنان ندارد. اين امر در داستان حضرت موسى به خوبى آشكار است. دشمنيِ فرعون براى او
موقتى بود و از آن خلاصى يافت، اما قوم و اطرافيانش، مكرر رنگ عوض كردند، منّ والسّلوى را ناپسند
شمردند، از ورود به آن شهر سرباز زدند و گوساله را پرستيدند.

به همين سان، عيب هاى هر امتى در زمان
امنيت و آرامش آشكار مى شود؛ زيرا در زمان ترس و وحشت به دشمنان سرگرم است.(72)

/ 249