محدثان به بررسيِ جدى حديث انجاميد و در اين رهگذر، اقدامات مختلفى صورت گرفت:(28)
الف) اثبات اصالت حديث و انتساب آن به معصوم،از طريق ضبط شفاهى و در مواردى كتابت
از اين ميان مى توان آثار كسانى را همچون مصطفى سَبّاعى با عنوان السنّة و مكانتها فى التشريع الاسلامى و محمود
طحان و نيز حجية السنة از عبدالغنى عبدالخالق را نام برد.
ب) راويان حديث مورد جرح و تعديل قرار گرفتند
اين اقدامى بى سابقه به شمار مى آمد. در دهه هاى پيشين، به ويژه دهه هاى آغازين، چندان معمول نبود كه راويان حديث به محكّ نقد زده شوند، خصوصاً در آن جا كه
نام صحابى به ميان مى آمد؛ چراكه وثاقت اصحاب، باورى ديرپا و جا افتاده در بين اهل سنت بود.به عنوان
نمونه، انكار احاديث ابوهريره، صحابيِ عالى مقام و محترم! بر اهل سنت بسيار سخت آمد.(29) زدودن
اسرائيليات،(30)كه شاخه اى از احاديث مجهول به حساب مى آيند، از تفسير، كوششى ديگر بدين منظور بود.(31)
ج) بازنگرى در احاديث از نظر متن
تلاش ديگرى بود تا ساحت آن را از تناقض با قرآن بپيرايد. كثرت تأليفات در اين زمينه به رغم تفاوت در نگرش ها و نظرگاه هايشان، همه و همه، تلاشى بود در دفاع از حديث
و زدودن غبار كاستى ها از دامن اسلام. كتاب اضواء على السنة المحمدية به قلم محمد ابوريه نمونه اى از
اين دست است.بر اين پيامدها بايد مورد ديگرى را هم افزود و آن تفكيك تاريخ اسلام از تاريخ مسلمانان است تا بدين
سان دامان اسلام از كاستى ها و كژى هاى عملكرد مسلمانان وخلفا پاك گردد. اين يكى از مشخصات نگرش سيد
قطب به تاريخ اسلام است. او با ثابت دانستن طريقه اسلام و مبانى و اصول آن، نفع امت مسلمان را در اين
مى داند كه مبانى و اصولش دست نخورده، ثابت و قطعى باقى بماند.لذا تصريح مى كند كه بايد كسانى كه خطا
كردند و از اين راه منحرف شدند، حال هركس كه مى خواهند باشند، آن چنان كه سزاوارش هستند توصيف شوند
تا خطاها و انحرافاتشان به هيچ وجه به تبديل و دگرگونى در اصول و طريقه اسلامى نينجامد. از نظر او اين
تحريف براى اسلام بسى گران تر از اين است كه شخصيت هاى بزرگ اسلامى به خطا و انحراف متصف گردند. آن چه
پايدارتر و با اهميت تر است راه وروش است نه شخصيت ها.(32)در نهايت مى توان تأثير اين جريان را در
تفسير چنين خلاصه كرد:تشديد گرايش به منحصر ساختن مبناى اسلام در قرآن به تنهايى كه ساحتش از وضع و تحريف و نقص مبرا است.محدود شدن استفاده از حديث و آراى گذشتگان در تفسير(33)و درمعرض نقد قرار گرفتن سند و متن، به محك
سياق.اهميت يافتن بيش از پيش تفسير به عقل، با محدودتر شدن حوزه تفسير به نقل.
د) احكام اسلامى
مستشرقان با استناد به برخى احكام اسلامى، مانند قصاص، جهاد و حكم مرتد، اسلام را دينى بى منطق و خشن جلوه مى دادند كه با همان منطق زور و با اسلحه به پيروزى رسيده و گسترش يافته است.(34) احكام مربوط به
زن، نظير طلاق، تعدد زوجات و حجاب نيز بى حرمتى به زن معرفى شده وبه شدت مورد انتقاد مغرضانه قرار
گرفت.(35)حتى خداى اسلام هم خداى خوف نه حب، توصيف شد. يكى از مستشرقين، درباره تصويرى كه قرآن از
خداوند ارائه مى دهد مى گويد:قرآن خداوند را يگانه بى نياز و پروردگار قادرى كه از قدرت درك و خواسته
هاى بشر به دور است معرفى مى كند كه آقاى بندگانش است نه پدر فرزندانش، حكم كننده اى است كه عدلش بر
گناهكاران فرود مى آيد و رحمتش كسانى را كه با توجه، از خشمش بپرهيزند، دربر مى گيرد. از نظر او، اين
چنين خدايى پيش از آن كه پروردگار دوستى باشد، پروردگار ترس است.(36)اين بار، در صحت انتساب قرآن و احكام به وحى ترديد نمى شود، بلكه با ارائه سيمايى ناخوشايند از
اسلام، آن را درتضاد با روح و روان و عقل قرار مى دهند تا افراد از انتساب به اسلام احساس حقارت و خفت
كنند.تا پيش از طرح اين گونه مباحث، انديشمندان اسلامى، كم تر از حكمت يا علل تشريع احكام سخن مى گفتند،
خصوصاً آن كه مبناى عبادات را تعبد مى دانستند كه بنده بايد دستور پروردگارش را از روى اطاعت و تعبد
محض به جا آورد، بدون آن كه عملش متوقف بر دانستن اسرار و حكمت ها و معانى آن اعمال باشد.(37)