نتيجه گيرى
در اين چند بخش كوشيديم تا نشان دهيم كه چگونه در دوره مورد بحث، در ارتباط قرار گرفتن جوامعمسلمانان با تمدن نوين مغرب زمين و مقابله با آن يا شيفتگى به آن يا بهره گيرى منطقى از دستاوردهايش،
بر آنها تأثير گذاشت. تأثيرى كه ردپاى آن را در مباحث دينى، و از جمله تفسير نيز مى توان مشاهده كرد.در اين دوره و در چنين فضايى مباحث سياسى، اجتماعى و علمى به گونه اى بى سابقه به تفسير راه يافتند.موضوعاتى قرآنى نظير وحى، ملائكه، جن، معجزات پيامبران و قيامت و مباحثى نظير اعجاز قرآن و قصه هاى
آن دوباره مطرح شده، از منظرى نو بررسى شدند و زمينه اى فراهم آمد تا باورى فراگير به وحدت موضوعى
قرآن و شمول آن شكل گيرد و سرانجام، سبك هاى نوين تفسيرى، و نيز روش هاى جديد تفسيرى، موضوعى و مقاله
اى پديد آمدند.وجه مشترك همه اين گونه مباحث، پررنگ شدن سهم استدلال عقلى و استفاده از دستاوردهاى
علمى بشر در حوزه مباحث دينى و در مقام تفسير قرآن بود. اين عقلى گرايى را مى توانيم در وجوه ذيل دسته
بندى كنيم.البته نبايد غافل بود كه اين جهات در همه تفاسير، به يك اندازه و درجه متجلى نيستند:
1- اهميت دادن به دستاوردهاى عقلى بشر،يعنى يافته هاى علمى،اعم از تجربى،انسانى و فلسفى
آن مفسرى كه به مقايسه نظام دمكراسى با نظام حكومتى اسلام مى پردازد، آن كه مسئله آزادى را در شقوق مختلف آن
در امر جهاد، برده دارى و حقوق زن بررسى مى كند، آن كه از دانش تجربى در تفسير آياتى از قرآن، كه به
طبيعت و پديده هاى آن مى پردازد، بهره مى گيرد، آن مفسرى كه از مباحث علوم اقتصادى، روان شناسى،
جامعه شناسى، زبان شناسى، مردم شناسى، تاريخ و رشته هاى ديگر علوم در تفسير و تحليل و بررسيِ آيات
استفاده مى كند، همه و همه، دستاوردهاى عقل بشر را به رسميت مى شناسند و در بررسيِ آيات الهى از آن
بهره مى جويند.
2- گشوده شدن باب بررسيِ آيات قرآن، فراتر از نقل حديث و آراى گذشتگان
تفسير در روند تاريخيِ هزار و چندصد ساله اش، دستخوش تغييرات بسيارى گرديده است و از آن هنگام كه بر روى پوست و استخوان حيوانات نوشته مى شد و سينه به سينه مى گشت تا به امروز راهى بسيار طولانى را
پيموده است، اما در تاريخ خود، هيچ گاه جهشى بدين گستردگى را شاهد نبوده است. درگذشته مفسران براى
پرهيز از تفسير به ر...ى و رعايت احتياط كوشيده اند تا در چهارچوب احاديثى كه از معصومين در تفسير
آيات آمده است يا سخنانى كه از گذشتگان، صحابه پيامبر، تابعين، اصحاب ائمه و ديگر بزرگان دين دراين
خصوص نقل شده، به تفسير آيات بپردازند.افراط در اين گرايش، در قالب اخباريگرى در شيعه و ظاهرگرايى
در اهل سنت جلوه گر شده است. از سوى ديگر همواره كسانى نيز بوده اند كه پا را بيش از حد فراتر از اين
محدوده گذارده اند. تفسير فخر رازى، نمونه اى از اين گونه تفاسير است. با وجود اين، در دوره اخير،
امورى چند زمينه را فراهم ساخت تا مفسران، خود را صرفاً در چهارچوب هاى نقلى محدود نكرده، به تفسير
آيات به معناى اصطلاحيِ آن بپردازند.علامه طباطبائى، آيه: افلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غيراللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً(74)را در مقام تحدّى مى دانند كه مى خواهد با نبودن اختلاف در آن، حقانيت كتاب الهى را اثبات نمايد.ايشان مى گويند:در اين صورت معنى ندارد كه فهميدن معانيِ آيات قرآن را موكول به فهم صحابه و تابعين نمايد، بلكه
بالاتر، نمى توان در چنين مقامى درك معانيِ آن را به بيانات نبوى هم حواله داد؛ چون كلام رسول اللّه
در چنين زمينه اى يا كلامى است كه موافق ظاهر كتاب الهى و مطابق آن است يا مخالفت دارد.پر واضح است كه
در صورت موافقت احتياجى به آن نيست؛ زيرا خود طرف ولو پس از تدبر و بحث، همان معنى را درك مى كند. در
صورت مخالفت هم، سازش با مقام تحدّى نداشته و نمى تواند حجتى را بر خصم اقامه كند.(75)ايشان ضرورت رجوع به سنت را در شرح و تفصيل احكام مى دانند.
3- اتكاى شايان توجه به پيش فرض ها، اصول و مبانى يى عقلى در تفسير قرآن
دانشمندى كه به مطالعه طبيعت و قوانين حاكم بر آن مى پردازد، باور دارد كه جهان قانونمند است. اين پيش فرضى عقلانى است كه در خط دهى به مطالعات او و در تفسيرش از يافته ها نقشى تعيين كننده دارد. يك
مفسر نيز در نگاهى كه به قرآن مى افكند، خواسته يا ناخواسته، و صريح يا ضمنى، پيش فرض ها و اصول
متعددى دارد كه در تفسيرش از آيات و احكام و موضوعات قرآنى، اهميت بسيارى دارد.آن كه قرآن را كتاب هدايت مى داند، به شيوه اى خاص به تفسير آيات آن مى پردازد و ديگرى كه معتقد است
قرآن مشتمل بر تمام علوم است، شيوه ديگرى را درتفسير آن پيش مى گيرد. آن كه به قرآن، به عنوان كتاب
زندگى و عمل نگاه مى كند، تفسيرش نه تنها از داستان هاى قرآن و مطالبى كه اين كتاب مقدس در زمينه فقه،
اصول عقايد و... دارد، متفاوت با ديگران است، بلكه سبك بيان قرآن را نيز به گونه اى ديگر تحليل مى كند.