عقل گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
همو در جاى ديگر مى نويسد كه هر تفسير گيتى شناسانه از نظام هستى، بيش از اين نيست كه كوششى است براى
تفسير قانون منظم حاكمى كه خالق اين نظام، آن را به وجود آورده است. و اين تفسير، چه درست باشد و چه
نباشد و چه اين كه امروز ثابت شود و فردا با فرضيه اى جديد باطل گردد و چه نشود، وجود واضع اين قانون و
تأثير او را در اِعمال اين قانون نفى نمى كند.(126)او در جاى ديگر نيز همين سخنان را تكرار مى كند و مى
گويد: از عظمت و شكوه صحنه هستى چيزى نمى كاهد كه پيدايش شب و روز را ناشى از حركت زمين به حول محور
خودش در برابر خورشيد بدانيم و يا اين كه در نتيجه حركت آسمان ها به دور زمين. در هر صورت، چه اين
فرضيه ها صحيح باشد و چه نباشد، تفاوتى در مواجهه با قوانين دقيقى كه اين امور را استوار و پايدار مى
گرداند، ندارد. و اين قوانين با هر نامى كه نزد محققان خوانده شوند، نشانه هاى حق و قدرت او در آفرينش
آسمان ها و زمين هستند.(127)4. با چنين ذهنيتى است كه مفسر فى ظلال القرآن به تفسير آيات علميِ قرآن مى پردازد و در موارد بسيارى
از كنار اين آيات به اختصار گذشته يا به آوردن توضيحات ساده اى اكتفا مى كند.او در تفسير آيه: الم
نجعل الارض مهاداً والجبال اوتاداً(128)بدون آن كه با علم جديد آن را توضيح دهد، مى گويد كه اينها
حقايق محسوسى هستند كه دركشان به علم زيادى نياز ندارد، جز آن كه اين حقيقت، از وسعت و اهميت بيش تر
از آنى برخوردار است كه انسان بدوى، در وهله نخست، تصور مى كند. هرچه دانش بشر پيشرفت مى كند و آگاهيِ
او به ماهيت اين هستى افزايش مى يابد، عظمت اين حقيقت را بيش تر درمى يابد.(129)سيد، در مواردى نيز چند احتمال را براى مدلول آيه مطرح مى كند، اما به تعيين آن اهتمام نمى ورزد.(130)چه بسيار مى شود كه او متعاقب تفسير اين آيات، به دلالت اين آثار بر صفات فعل خداوند اشاره مى كند.در
تفسير آيه: ولقد جعلنا فى السماء بروجاً(131)پس از ذكر دو احتمال براى مدلول بروج، مى آورد كه در هر دو
صورت، آنهاگواه بر قدرت، دقت و نوآوريِ زيباى خداوند هستند.(132)او پس از تفسير و توضيح آيه: وجعلنا فى الارض رواسى أن تميد بهم(133)كشف چگونگيِ حفظ توازن را به
تحقيقات علمى يى وا مى گذارد كه پرداختن به آن، در حوزه اصليِ كارشان قرار مى گيرد. و به همين مقدار
از نص قرآنى اكتفا مى كند كه فرد را با درنگى الهام بخش به تتبع دست قدرت، تدبير و آفرينندگيِ اين
هستيِ عظيم، فرا مى خواند.(134)سيد در تفسير آيه: فلا اقسم برب المشارق والمغارب(135)مى آورد كه چه بسا مراد، مشرق هاى ستارگان باشد،
همان طور كه ممكن است مراد، مشرق ها و مغرب هاى متوالى در مناطق مختلف زمين باشد. آن گاه مى افزايد كه
هرچه مدلول مشارق و مغارب باشد، عظمت اين وجود و بزرگيِ خالق آن را به قلب انسان الهام مى كند.(136)او در تفسير آيه: بلى قادرين على أن نسوى بنانه(137)بدون آن كه از ويژگيِ نوك انگشتان انسان سخنى به
ميان آورد، به اين عضو بدن، از جهت كوچك بودنش توجه مى كند و آيه را كنايه اى از اعاده آفرينش انسان
در نهايت دقت مى داند كه نه تنها هيچ عضوى را، هرچند كوچك و ظريف، وانمى گذارد، بلكه آن را دوباره
چنان مى آفريند كه در شكل و كار آن عضو، هيچ خللى وارد نيايد.(138)اكنون كه با نگرش سيد قطب درباره هدف قرآن از پرداختن به طبيعت آشنا شديم و دانستيم كه از ديدگاه او
خداوند حكيم از توجه دادن به پديده هاى آشناى طبيعت، نظم، تدبير و تقدير حاكم بر آنها را اراده كرده
است، بايد بپرسيم كه پس منظور از اشاره به پديده هاى مجهول و ناشناخته و آن چه سيد قطب در خلقت آسمان
ها و زمين، راندن شياطين و خلقت آدم، آنها را امور غيبى مى نامد، چه بوده است؟ از نظر مفسر فى ظلال القرآن، اهميتى كه اعتقاد به امور غيبى دارد، بيش از آن كه در مدلول آنها باشد،
در صرف اين باور نهفته است. او ايمان به غيب را پله اى مى داند كه فرد با بالا رفتن از آن، از مرتبه
حيوانى، كه در آن جز آن چه را به حس درمى آيد، درك نمى كند، مى گذرد و به مرتبه انسانى پا مى گذارد،
مرتبه اى كه در آن درمى يابد كه هستى، بزرگ تر و فراگيرتر از منطقه كوچك و محدود حس است.او اين انتقال
را داراى اثرى عميق بر تصور انسان از حقيقت كل وجود، حقيقت وجود خود، حقيقت قواى موجود در هستى،
دارد؛ هم چنان كه بر احساسش نسبت به هستى و قدرت و تدبيرى كه وراى آن وجود دارد، تأثير مى گذارد.