اگر صد تير بر جان تو آيد از آنجا هر چه آيد راست آيد سر مويى نمىدانى از اين سر بلاكش تا لقاى دوست بينى ميان صد بلا خوش باش با او ز حيرت چون دل عطار امروز درين گرداب خون يك مبتلا نيست چو تير از شصت او آيد خطا نيست تو كژ منگر كه كژ ديدن روا نيست مبين خود را در آنجا و رضا نيست كه مرد بىبلا مرد لقا نيست كه در آن جايگه هرگز بلا نيست درين گرداب خون يك مبتلا نيست درين گرداب خون يك مبتلا نيست